chapter 23 : Bond

168 42 16
                                    

چشم‌هایش رو به خاطر نور باز کرد و با دیدن آسمون آبی بالای سرش، خمیازه کشید. پرنده‌ها آواز میخوندند و شاخه‌ی درخت‌ها همراه با باد می‌رقصیدند.

مرد آه کشید و چشم‌هایش رو دوباره بست. می‌تونست طعم تلخی رو توی دهنش و درد سرش رو حس کنه. بهایی که یونگی از پرداختنش متنفر بود و برای همین کم پیش میومد مقدار زیادی الکل بنوشه.

چشم‌هایش رو اینبار با آرامش بیشتری باز کرد و نفس عمیقی کشید.کاری که باعث شد ابروهایش توهم گره بخورند. چی داشت روی سینه‌اش سنگینی می‌کرد؟

سرش رو کمی بالا برد و با دیدن کپه‌ای از موهای بلوند درست روی سینه‌اش، ابروهایش رو بالا انداخت و چشم‌هایش ناخودآگاه درشت شد. اون امگا توی بغلش چه غلطی می‌کرد ؟

"بیا اینجا بشین."
"اون بامزه است."
"پس از ترس تو بغل من قائم شدی؟"
"فکر کنم حق با آلدنه."
" نمی‌تونم صبر کنم تا ماه بعد دوباره جشن بگیریم."
"سردته؟"
"خودت صدام کردی. گفتی بیام پیشت."

مرد با ناباوری نفسش رو بیرون داد و دست آزادش رو روی سرش گذاشت. لعنت به الکل! پیش خودش چه فکری کرده بود؟

"ولی اون دیشب حالت و خوب کرد. قبلش خیلی عصبانی بودی. " آلدن بعد از اینکه با پوزه‌اش موهای مرد رو لمس کرد گفت و یونگی با عصبانیت بهش پرید"تمومش کن آلدن. اون نباید اینجا باشه."
_چرا؟چون اون جفتته و باعث میشه حس خوبی داشته باشی ؟

مرد با ناباوری اخم کرد و با صدایی که کمی بلندتر شده بود ،جواب داد " حس خوب؟ شوخی می‌کنی؟ واقعا..."
جیمین توی بغلش تکون خورد و آلفا دهنش رو بست تا پسر رو بیدار نکنه. آخرین چیزی که الان می‌خواست، سر و کله زدن با اون امگا بود.

آهی کشید و موهاش رو از صورتش کنار زد. باید اعتراف می‌کرد دیشب بعد از دیدن امگا حس بهتری داشت ولی این حقیقتی که روی بازوش باقی مونده بود رو تغییر نمی‌داد. اون هنوز هم آلفای سرخ شهر آبرا و آلفای ارتش سیاه بود. و مهمتر از همه ،هنوز انتقامی داشت که باید می‌گرفت.

........
زمانی که جین متوجه نبودن برادرش شد، آفتاب هنوز طلوع نکرده بود. پسر بعد از بیدار کردن مادرش به سمت عمارت آلفای سرخ دویده بود و حالا بعد از ساعت‌ها جست‌و جو، اعضای اون خونه به میدون مرکزی شهر اومده بودن تا بگن هنوز برادرش رو پیدا نکردن؟ جین نمی‌تونست این وضعیت رو تحمل کنه. برادرش توی شرایط خوبی نبود که بخواد بیرون از خونه باشه و حالا چندین ساعت از آخرین باری که کسی دیده بودتش می‌گذشت. بتا واقعا دلش می‌خواست گریه کنه.

_ آلفای سرخ کجاست؟ شاید اون بتونه چیزی بفهمه. مثل ...چه میدونم، مثل خوابی که جیمین درباره اش دید.
مادرش که حالا دیگه خونسردی‌اش رو از دست داده بود گفت و سوهو که فقط با یه بلیز نازک از خونه بیرون اومده بود، جواب داد " خب فکر نمی‌کنم اینطوری کار کنه. ولی حتی اگرم می‌کرد، هیونگ خونه نیست. بعد از اون اتفاق اصلا خونه نیومد."

The Black Army | YoonminWhere stories live. Discover now