Part 8 : Rebel

174 39 9
                                    

قسمت هشتم : شورشی
اذیت کردن کیهیون مطمئنا یکی از کارهای مورد علاقه ی سون مینهیوک بود. هربار که همسر برادرش به خاطر شوخی ها و کرم ریختن هاش جیغ می‌کشید، لب هاش انحنا پیدا می‌کردن و بعد با تمام وجودش می‌خندید.

کیهیون که حالا پشت کانتر ایستاده بود، با عصبانیت لیوانی رو سمت مینهیوک پرت کرد "عوضیه لعنتی..."

سو یی شش ساله که کنار هیونگوون نشسته بود، اخمی کرد و کتابش و بست " بابا تو همین الان دوتا فحش دادی. باید به خاطرش جریمه بشی."

کیهیون به طرف دخترش برگشت و با ناباوری نفسش و بیرون داد. مینهیوک بلند تر از قبل خندید و کیهیون با عصبانیت نگاهش کرد. به خاطر اون مجبور بود با قانونی که خودش توی خونه گذاشته مجازات بشه.

_ تا دو هفته خبری از شکلات نیست کی.
مینهیوک با خنده گفت و اون و با لقبی که مخصوص هیونوو بود صدا کرد تا بیشتر از قبل کفری اش بکنه.

بتای مو صورتی با عصبانیت از پشت کانتر بیرون رفت تا یک بار برای همیشه فرشته ی عذابش رو بکشه. ولی درست وقتی که داشت بهش نزدیک میشد، بازوهایی دور کمرش حلقه شدن و صدای آروم همسرش تو گوشش پیچید "آروم باش کی. تو داری دقیقا همون واکنشی رو نشون میدی که اون منتظرشه."

بتا نفسش و بیرون داد و گذاشت رایحه ی درخت کاج زیر بینی اش بپیچه و همراه با بازو هایی که دورش حلقه شده بودن آرومش کنه.

مینهیوک خنده اش رو خورد و پاهاش و به زمین کوبید "هیونگ... تو داری فان ماجرا رو خراب می‌کنی. "

هیونوو چشم غره ای به برادر کوچیکترش رفت. ولی قبل از اینکه بتونه حرفی بهش بزنه، صدای کوبیده شدن دستی به در بلند شد.

سر هر هشت نفر به سمت در برگشت و سویی شش ساله از جاش بلند شد " او...اون که هیولای زیر تخت نیست؟... من همه ی شبا زود خوابیدم بابا. جدی میگم. "دختر با بغض گفت و با چشم های درشتش به کیهیون و هیونوو نگاه کرد.

چانگکیون کوچکترین فرد خونه، از پشت دختر و تو بغل گرفت و گفت "نگران نباش کوچولو. هیولاها وجود ندارن."
بعد کنار جفتش جوهان ایستاد و به هیونوو که با نارضایتی کیهیون و رها کرد تا در و باز کنه خیره شد.

آلفا در رو باز کرد و با چهره ی بی احساس نابودگر، چهره ی خندان آلفای مو نقره ای و چهره ی اخمو جین روبرو شد.

_ سلام هیونوو.
بتا گفت و زودتر از دو الفا وارد خونه شد. به طرف دوستش رفت و دست به سینه کنارش ایستاد.
_ نصف شبی اینجا چیکار میکنی جین؟
پسر مو بنفش با اخم اشاره ای به نابودگر و جفتش که هنوز دم در بودن انداخت.

الفای مشکی پوش نفسش و بیرون داد و رو به هیونوو گفت "نمیخوای بگی بیایم تو؟"مرد نفسش و بیرون داد "اگه بگم نه نمیای تو؟" آلفا چشم هاش و چرخوند و وارد خونه شد. نگاهی به هشت نفر داخل خونه انداخت و دستی لای موهای مشکیش کشید. بهتر بود هرچه زودتر سوالاش و می‌پرسید تا بتونه بره خونه و به خوابش برسه.
دهنش و باز کرد تا سوال هاش رو از هیونوو بپرسه که گرمایی رو روی دستش حس کرد و صدای بچگونه ای گفت "سلام عموی جدید. اسم من سو یی عه. اسم شما چیه؟"

The Black Army | YoonminDonde viven las historias. Descúbrelo ahora