قسمت بیست و پنجم : پناهگاه
پسر به دست آلفا چنگ زد و آب دهنش رو قورت داد. با اینکه میدونست کسی پشت ساختمون پیداشون نمیکنه، نمیتونست ترسش رو کنترل کنه. توی راهشون از جنگل تا شهر به هیچ راهزنی برخورد نکرده بودن ولی این از ترس امگا کم نمیکرد. هنوز هم با هردو دست به بازوی آلفا چنگ انداخته بود و حتی حاضر نبود سرش رو بلند کنه تا خیابانهای خونی شهرش رو ببینه.صدای جیغی که از نزدیک میاومد، توجه هردو رو جلب کرد و آلفای سرخ متوقف شد. نگاهش به سمت کوچههای خالی برگشت و جیمین تمام شهامتش رو جمع کرد تا اون هم نگاهی به راهی که به تازگی ازش عبور کرده بودن بندازه. راهی که میخواست هرچه زودتر ازش دور بشه.
_نه!....نه!...ولم کنید...
صدای فریاد زنونه باعث شد چشمهای آلفا به رنگ قرمز دربیاد و پاهاش بدون فکر شروع به حرکت کنه. خواسته یا ناخواسته، اینجا شهر اون بود و یونگی اجازه نمیداد کسی در نزدیکی خودش به افرادش صدمه بزنه.دستش رو دور قبضهی شمشیر محکم کرد و وقتی دومین قدمش رو برداشت، حلقهی دستهای امگا دور بازوش محکم شد.
_نرو...
صدای لرزون پسر سکوت اون کوچهی تاریک رو شکست و یونگی به سرعت با چشمهایی که به حالت عادی برگشته بودن، به طرف امگا برگشت. به چشمهاش که دوباره خیس شده بودن، و لبهاش که میلرزیدن نگاه کرد و خواست حرفی بزنه که صدای التماسها دوباره بلند شد.جیمین میتونست بوی رز رو به راحتی حس کنه. بویی که نشون میداد امگایی در اون نزدیکی با تموم وجودش ترسیده. ولی حتی اون بو هم باعث نمیشد امگا حاضر به رها کردن مرد بشه.
_لطفا... فقط بیا...بیا بریم._جیمین!
مرد اسمش رو با صدای محکمی صدا زد و دستهایش رو دور صورتش قاب کرد. چشمهای کشیدهاش رو به چشمهای خیس پسر دوخت و گفت" اتفاقی نمیافته، باشه؟ نمیگذارم دست کسی بهت برسه. "آلفا بعد از زدن لبخند کمرنگی پسر رو به طرف یکی از خونهها برد و مجبورش کرد پشت یک گاری روی تخته سنگی بشینه. بعد جلوش زانو زد و کلاه شنل رو روی سرش انداخت. با انگشت شست گونهی خیس پسر رو نوازش کرد و به آرومی گفت "همینجا منتظرم بمون. بعد از اینکه کارم تموم شد میام دنبالت. فقط کافیه ساکت بمونی،باشه؟ هیچکس پیدات نمیکنه. حتی اگر هم اتفاقی بیوفته من میفهمم،خب؟ اگه به کمکم نیاز داشته باشی خودم و میرسونم جیمین."
پسر بعد از قورت دادن آب دهنش سر تکون داد و بالاخره گرهی دستهاش رو از دور بازوی مرد باز کرد. اگر آلفا میگفت اجازه نمیده اتفاقی براش بیوفته، پس جیمین بهش اعتماد میکرد.
نابودگر لبخند اطمینان بخشی به امگا زد و با قدمهای آرومی ازش دور شد.
پسر با دستهای عرق کردهاش به شنلی که دورش بود چنگ زد و بوی قهوهای که روی پارچه مونده بود رو داخل ریههاش کشید. کاری که باعث میشد تا حدی احساس امنیت پیدا کنه.
KAMU SEDANG MEMBACA
The Black Army | Yoonmin
Fiksi Penggemarکاپل : یونمین کاپلهای فرعی : نامجین، چهسو، سوهو(وانآس) & چریونگ (ایتزی)، شوکی ژانر : فانتزی، امگاورس، اسمات، انتقام شب های تیره و روزهای روشن میگذشتند. فصل ها عوض میشد و آدم ها به سمت سرنوشتشون سفر میکردن. دنیا مثل همیشه چرخهی طبیعت رو میگرد...