درحالی که لباس کار جدیدش رو میپوشید از جین پرسید:
"دیروز توی رستوران چه اتفاقی افتاد؟چهجوری هنوز اخراج نشدم؟"جین بعد از زدن بالم لبش آروم به طرف جیمین برگشت و با لبخند مرموزی جواب داد:
"بنگشیهیوک اول خیلی سروصدا کرد. حتی من رو تهدید کرد که اگه بهش نگم کجا رفتی، منم با تو اخراج میکنه. ولی بعدش یهو آروم شد. شاید باورت نشه ولی برای اولین بار لبخند رو لبش بود و هی ازمون میپرسید که چیزی نیاز نداریم یا خسته نشدیم. هممون حسابی تعجب کرده بودیم."جیمین با تعجب به چشمهای جین که اثری از شوخی توشون دیده نمیشد، نگاه کرد. بنگشیهیوک؟ لبخند؟ حتی تصورش هم برای جیمین سخت بود. تا اونموقع جز سرزنش و اخمهای همیشه گره خورده، چیزی ازش ندیده بود.
زمزمه کرد:
"حدس میزنم لبخندش خیلی وحشتناک بود."جین بند پیشبند مشکی رنگش رو دور کمرش محکم کرد و با دو قدم خودش رو به جیمین رسوند. رو به روی جیمین ایستاد و درحالی که یقهی کجش رو درست میکرد، لب زد:
"اتفاقا تلاشش برای زدن یه لبخند طبیعی خیلی بامزه بود. سویول دیده بود که با یه مرد قد بلند صحبت میکنه. احتمالا دلیل خوش اخلاقیش اون مرد بود."با لبخند مرموزی ادامه داد:
"فکر کنم اونم یکی از طرفداراته. دلبر بودنم حدی داره جیمین شی."جیمین لبخند کوچیکی به شوخی جین زد و "ممنون"ای زمزمه کرد. خواست عقب بکشه اما با دیدن زخم تقریبا تازهی کنار لب جین اخمی کرد و انگشت شصتش رو بالا برد و آروم روی زخم گذاشت. شنیدن نالهی ضعیف جین اخمش رو پررنگتر کرد.
"چیشده؟"جین سرش رو عقب کشید و دوباره لبخندی زد که جیمین اینبار مصنوعی بودنش رو به راحتی متوجه شد.
"چیزی نیست چیمی. حواسم نبود با لیوانی که گوشهاش شکسته بود آب خوردم."جیمین دستش رو توی جیب شلوارش فرو برد و با چشمهایی که حالا تیره شده بودن به جین خیره شد. با لحنی مشکوکی گفت:
"مگه اینکه لبت رو چند بار با لیوان خراش داده باشی تا شبیه همچین زخمی بشه. لطفا جین، بگو این کار کیه؟"جین آروم نگاهش رو از جیمین گرفت و با چرخوندنش جلوی اشکهاش رو گرفت. بههرحال هیچ فرقی نمیکرد اگه راجب اون زخم و کسایی که باعث شده بودن بهوجود بیاد، به جیمین بگه. اون پسر، هیچ وقت قرار نبود دست از اذیت کردنش برداره.
جیمین آروم دستش رو بالا برد و صورت جین رو به سمت خودش چرخوند. دیدن اینکه چطور خودش رو جلوی جیمین سرسخت نشون میداد، براش دردناک بود.
جین همیشه همونطور بود. از وقتی باهم به دبیرستان میرفتن، بخاطر یتیم بودنش باهاش بدرفتاری میشد. کتک میخورد، قلبش میشکست، روحش ضربه میدید، اما وقتی پیش جیمین میرفت لبخندش رو جایگزین دردش میکرد.
و این چیزی نبود که جیمین میخواست. جیمین میخواست از تنها کسی که کنارش داشت و واقعا بهش اهمیت میداد، مراقبت کنه.
همونطور که جین میخواست با دور نگهداشتن جیمین از اون قضیه، ازش محافظت کنه. بدون توجه به سوزش زخمش، لبخند آرومی زد.
"چیزی نیست جیمین. نگران نباش. اگه بود حتما بهت میگفتم."
![](https://img.wattpad.com/cover/350905907-288-k23050.jpg)
YOU ARE READING
"THE REAL YOU"
Fanfiction『پایان یافته』 [پارک جیمین یه زندگی عادی داشت و تنها چالشی که توی زندگیش داشت، درست خرج کردن پولهاش و خوشحال کردن جین بود. ولی خبر نداشت که این زندگی عادی فقط یه نمایش بود و پشت صحنهاش رو درست وقتی دید که با اون پنج نفر روبهرو شد. پشت نقاب جیمین ی...