part5_"strawberry"

363 84 57
                                    


"تو کی هستی؟ این‌جا کجاست؟"

درحالی که پسرغریبه رو به طرف عقب هل می‌داد، تقریبا فریاد زد و با تعجب نگاهش رو دور اتاق ناآشنایی که توش بهوش اومده بود، چرخوند. اتاقی که بیش‌تر شبیه زیرزمین یه خونه‌ی چندساله بود و بوی نم تقریبا حس بویاییش رو از کار انداخته بود. تخت یک نفره‌ی قدیمی و کمد آهنی‌ای که توی اتاق بود، اونجا رو تقریبا شبیه سلول‌های توی زندان کرده بود.
جین اونقدری هوشیار بود که تشخیص بده اطرافش چه اتفاقی می‌افته. اگر سرگیجه، سیاهی رفتن چشم‌هاش و ضعف بدنش رو نادیده می‌گرفت.
"یکم ناامید شدم که فراموشم کردی توت‌فرنگی."

سوزش معده‌اش برای لحظه‌ای مجبورش کرد، بی‌حرکت بایسته. تاری چشم‌هاش رو با چند بار پلک زدن از بین برد و با دقت به پسرغریبه‌ی روبه‌روش خیره شد.
"توت‌فرنگی؟ راجب چه کوفتی داری حرف می‌زنی؟ گفتم تو کی هستی و من چرا این‌جام؟"

ترسیده بود. ابروهای پسر غریبه بالا پرید و نیشخندی زد که اون لحظه فقط ترس جین رو بیش‌تر کرد.
"تعجب می‌کنم که بعد سه روز بی‌هوشی این‌طور سرپایی."

با یادآوری سرم‌هایی که نامجون با ناشی‌گری برای جین زده بود، جلوی خنده‌اش رو گرفت. اون پسر قطعا نباید از اون موضوع باخبر می‌شد. اطراف خونه‌ای که اون دو خریده بودن تا چندین کیلومتر هیچ بیمارستانی وجود نداشت و اونا مجبور بودن خودشون اون پسر رو زنده نگه‌دارن.
حداقل تا وقتی که بتونه دیدار دوباره‌ای با جیمین داشته باشه.
دستی به گردنش کشید و به تلاش جین برای شکوندن گلدون قهوه‌ای و قدیمی‌ای که اونجا بود خیره شد.
"به دستت آسیب می‌زنی توت‌فرنگی. بیخیال این کارای کلیشه‌ای شو."

قدمی به سمتش برداشت که جین تیکه‌ی تیز گلدون رو به سمتش گرفت و اهمیتی نداد که سمت دیگه‌اش انگشت خودش رو بریده بود.
"نزدیک نیا. از آدمای اون پس فطرتی نه؟ چی از جونم می‌خواین؟"

نگاه پسرغریبه قطره‌های خونی که آروم از انگشت جین سر می‌خوردن و روی زمین می‌ریختن، رو دنبال کرد.
"اوه یکم ناراحت شدم توت‌فرنگی. من برای قلدر بودن زیادی جذاب نیستم؟"

قدم دیگه‌ای به طرف جین برداشت ولی با فریاد جین و برخورد اون شی تیز با گونه‌ی راستش، بار دیگه متوقف شد. نیشخندش کاملا از بین رفت و به پسر روبه‌روش خیره شد که چطور با ترس به جای زخمی که حالا ترمیم شده بود، نگاه می‌کرد.
"این‌که از بین می‌ره دلیلی بر این نیست که هیچ دردی نداره توت‌فرنگی."

تهیونگ با لحن بی‌حسی زمزمه کرد که باعث شد جین تقریبا جدا شدن روح از بدنش رو حس کنه.
"تو چی هستی؟"

جین با ترس پرسید و دید که چطور چهره‌ی پسر دوباره خندون شد.
"خوش‌حالم که پرسیدی. من کیم تهیونگم. هم‌اتاقی جدیدت."

"THE REAL YOU"Donde viven las historias. Descúbrelo ahora