یونگی از افکارش خارج شد و بدون اینکه چیزی بگه با دستهاش به هوسوک اشارهای کرد.
هوسوک عقب رفت و با بالا بردن تفنگش، تیری به سمت قفل در زد. قفل در شکسته شد و با اشارهی یونگی تموم افراد به جز هوسوک وارد خونه شدن و داخل خونه پخش شدن.
هوسوک پشت یونگی ایستاد و نگاه ناراحتش رو به یونگی داد. با دیدن صورت مصمم یونگی و لبخند کوچک روی لبهاش نفسش رو صدادار بیرون داد. لب پایینش رو گزید و سعی کرد چیزی نگه که باعث خراب شدن حال یونگی باشه.
'کاش میتونستم مانعت بشم مینیونگی. مانع تبدیل شدنت به هیولایی که اونا ازت ساختن.'
یونگی با حس نگاه خیرهی هوسوک آروم به سمتش چرخید و به دریای ناآروم و سیاه چشمهاش خیره شد.
"نگاه کردنم با اون چشمها رو تمومش کن، سوک."هوسوک لبخند کوچکی زد. نمیخواست توی لحظهی آخر دلیل مردد شدن یونگی باشه.
"یونگ بیا بعد از تموم شدن کارمون، بریم پارک هانگانگ. مطمئنم آجوشی اون دوتا دوچرخه رو هنوز برامون نگه داشته."هوسوک گفت و منتظر به چشمهای خیرهی یونگی نگاه کرد. درست مثل همیشه، نمیتونست احساسش رو از چشمهاش بخونه. اینطور نبود که توی این کار خوب نباشه؛ اون فقط هیچ وقت نمیتونست سر از احساسات یونگی در بیاره. انتظارش کمی طولانی شد و این فقط باعث بیشتر شدن نگرانیش میشد.
هر دو میدونستن اون جمله، فقط یه دعوت به قرار ساده نبود.
'مطمئن شو که آسیبی نبینی.'
هوسوک جملهاش رو به زبون نیاورده بود ولی یونگی میتونست بهراحتی از چشمهای نگرانش اون رو بخونه. لبخند آروم یونگی و پلکهایی که برای مدت کوتاهی روی هم فشرده شدن، باعث برگشتن برق چشمهای هوسوک شد. هوسوک لبخندش پررنگتر شد وقتی یونگی نامحسوس با سر انگشتهاش، موهای بلندش رو به پشت گوشش هدایت کرد.
"اتفاقی نمیافته. نگران نباش. حداقل اجازه نمیدم جلوی تو آسیبی بهم بزنه."برق اشک توی چشمهای هوسوک تنها جوابی بود که اون لحظه تونست به یونگی بده. اهمیتی نداشت چقدر تلاش کنه، اون نمیتونست یونگی رو از انجام اون کار پشیمون کنه.
هوسوک آروم دستش رو بالا برد و روی دست یونگی که هنوز روی گونهاش بود، گذاشت.
"من مراقبتم."یونگی آروم دستش رو از بین دستهای هوسوک بیرون کشید و نگاهش رو از هوسوک گرفت و وارد خونهی جیمین شد. به دنبالش هوسوک هم وارد خونه شد و به طرف اتاق موردنظرشون رفتن. خونه کاملا بهم ریخته بود و بوی غذای سوختهای که میاومد باعث میشد چینی به بینیش بندازه.
آروم به طرف در باز اتاق رفت و با مکث کوتاهی وارد اتاق شد. اتاق کثیف، بهم ریخته و تاریک بود و تنها باریکهی نور اتاق روی صورت دو پسر وسط اتاق افتاده بود.
با دیدن صورت شوکه و نگاه ترسیدهی جیمین پوزخند صداداری زد. اون صحنه به تنهایی میتونست خوشحالیش رو برای مدت طولانیای تمدید کنه.
آروم به طرف پسر قدم برداشت و همزمان حواسش بود که کفشهاش با خون روی زمین کثیف نشه، لب زد:
"آقای پارک جیمین. شما به علت قتل لی شین هه و کیم سوکجین بازداشتید."
STAI LEGGENDO
"THE REAL YOU"
Fanfiction『پایان یافته』 [پارک جیمین یه زندگی عادی داشت و تنها چالشی که توی زندگیش داشت، درست خرج کردن پولهاش و خوشحال کردن جین بود. ولی خبر نداشت که این زندگی عادی فقط یه نمایش بود و پشت صحنهاش رو درست وقتی دید که با اون پنج نفر روبهرو شد. پشت نقاب جیمین ی...