🖇🖤⛓
#BehindTheMask
𝐏𝐚𝐫𝐭: #20جان بعد از گفتن اون کلمات، بلافاصله پشیمون شد. خجالت کشید و فهمید که بزرگترین نقطه ضعفش رو به رقیبش گفته. انگار اوضاعِ بد با ویلیام به اندازه کافی نبود که انی هم به گروه کوچیکِ اونایی که میدونن 'چه مرد ضعیف و احساساتی هست' اضافه شده و این حتی بدترین چیز قضیه هم نبود.
با وجود تمام این اتفاقات و نفرت و عصبانیت، هنوزم حس میکرد نیاز داره دوباره تو بغل ویلیام باشه. وقتی به این فکر کرد، گونههاش سرخ شد و حس کرد بدنش مور مور شده.
حس خوشایند و آشنایی بود. قلبش از اینکه دوباره با کسی باشه محکمتر میتپید، احساس امنیت و محافظت شدن روش سایه انداخت.
میخواست این احساس رو که تقریبا داشت دیوونهش میکرد دوباره حس کنه. اون، بوچر رو میخواست. میخواست باهاش باشه و صدای قلبش رو بشنوه. میخواست تنها کسی تو دنیا باشه که میتونه آزاد باشه و لازم نباشه وقتی با اونه تظاهر کنه و بتونه کنارش ضعیف باشه.
اشک از رو گونهش سر خورد. دیگه از مبارزه با اشکاش رو پشتبومهای نیویورک دست کشیده بود.
سمت آپارتمان بوچر پرواز کرد. میخواست اونو دوباره ببینه. میخواست اونو از بالای پشتبوم تماشا کنه چون از هر نوع ارتباطی باهاش ناامید بود.
نمیدونست جز اون میتونه پیش کی بره چون هیچکی نمیتونست همچین حسی رو جز آلفا بهش بده. شاید زیادی نسبت بهش نرم شده بود، زیادی احساساتیتر اما خیلی حس درموندگی داشت، خیلی خسته از خسته بودنش.
وقتی بالاخره اونجا رسید قلبش برای یه لحظه فراموش کرد بزنه. ویلیام اونجا بود. درست مقابلش. اون توی یه کوچه تاریک و نزدیک به خونهش قدم میزد.
جان میخواست بره پیشش، اما یهو یه ترسی تو دلش افتاد که باعث شد عقب بره. چی میشد اگه ویلیام نمیخواست اونو ببینه؟ اگه آلفا اونو میدید که انقدر رقت انگیز شده چی؟ با خودش فکر کرد "لطفا، لطفا تو دیگه نه."
بالاخره، نیازش به بودن با اون به ترس از پس زده شدن غلبه کرد و درحالی که بازوهاشو از استرس دور خودش حلقه کرده بود پشت سرش فرود اومد. وقتی ویلیام برگشت، یهو دلش ریخت و یخ زد و با چشمای درشت شده نگاهش کرد.
ویلیام آهی کشید و چند بار پلک زد. سمتش قدم برداشت و دهنشو باز کرد تا چیزی بگه، اما وقتی دید که جان یه قدم به عقب برداشت، متوقف شد. تردید رو از کل صورتش میتونست بخونه.
قهرمان حس میکرد اگه ویلیام ردش کنه یا مسخرهش کنه، میمیره. تنفسش طبیعی نبود و فکشو به هم فشار میداد و با تمام وجود سعی میکرد با پلک زدن جلوی اشکاش رو بگیره.
"دوباره حالت بده، درست میگم؟"
هیچ نشونی از تمسخر یا حس دیگهای تو صداش نبود؛ پس جان سرشو تکون داد.
"روز منم خیلی گوه بود. میخوای بیای داخل؟"مرد بلوند سری تکون داد و دنبال بریتانیایی رفت تو آپارتمان. از دفعه اولی که اینجا اومده بود چیز زیادی تغییر نکرده بود. هرچیزی که وجود داشت داد میزد اینجا مال ویلیامـه.
در مقایسه با قصر هوملندر توی وات اینجا یه آشغالدونی بیشتر نبود اما امگا بدش نمیومد اینجا باشه. اینجا بوی آلفا رو میداد، گرد و خاک همهجا بود اما زندگی تو این آپارتمان جریان داشت. نه تمیز بود و نه قشنگ و کامل، اما ویلیام بود که اینجا رو براش خاص میکرد.
درحالی که جان تو فکر فرو رفته بود، ویلیام از فرصت استفاده کرد و رفت تا چای درست کنه. یه فنجون واسه خودش و یه فنجون واسه قهرمان ریخت و پشت میز نشست. امگا روبروش نشست و به فنجون نگاه کرد و بعد به آرومی نوشید.
هیچکدوم هیچ حرفی نزدن اما این سکوت معذب کننده نبود. ساعت 1 نصفه شب بود و نیویورک آروم بود؛ حداقل تو این قسمت شهر که اینطور بود.
وقتی جفتشون چای رو تموم کردن. ویلیام بلند شد و رفت رو مبل قدیمی نشست، جان هم بیحرف درحالی که نگاهش میکرد دنبالش راه افتاد.
آلفا برگشت و به مردی که مثل یه توله سگ گمشده دنبالش ميومد نگاه کرد. رو مبل نشست و منتظر به قهرمان نگاه کرد که اونم کنارش نشست، البته با فاصله.
ویلیام آهی کشید و امگا یهو حس کرد یه بازو داره میکشش سمت خودش. درست تو بغل آلفا. به طور غریزی، بلوند منقبض شد و نفسشو حبس کرد درحالی که اونیکی مرد داشت بازوش رو نوازش میکرد.
آلفا گفت "بعضی موقع زندگی بگاییه، هیچکاری هم نمیشه کرد. من ولت نمیکنم، حله؟ هیچکی نمیتونه به این راحتی از شر من خلاص بشه رفیق"
بعد به بلوند نگاه کرد که دیگه جلوی اشکاش رو نگرفته بود و قبل از اینکه دوباره بزنه زیر گریه، به تیشرت مرد چنگ زد.
🖇🖤⛓
یه پارت کوتاه ولی هیجانانگیز🤭
و بالاخره پیش همدیگهن✨️🤌🏼طوری که آلفا براش پناه شده:)))✨
☆↤⭐️
بیست پارت از فنفیک گذشته،
خوشحال میشم اگه انتقاد یا نظری درباره ترجمه من دارید بهم بگید.🥺💜حتی یه نظر کوچیک هم برام خیلی مهمه؛ دریغ نکنید:")♡
اونایی که ووت میدن و کامنت میذارن جاشون تو گلبمه🫂❤️
YOU ARE READING
Behind The Mask (Homelander X Butcher)
Romance(Butchlander) from The Boys series -خلاصه: پسرا میفهمن که هوملندر اون آلفایی نیست که وات ادعا میکنه، اون امگاست و بوچر به عنوان یه آلفا تصمیم میگیره کنارش باشه... نویسنده: Cock_of_Duty از ao3 مترجم: ماهور💜 وضعیت آپ: تکمیل شده✅️ 🖇🖤⛓