🖇🖤⛓
#BehindTheMask
𝐏𝐚𝐫𝐭: #18جان هم به آسمون نگاه کرد ولی مثل بیلی روی یه نیمکت رندوم تو پارک نبود بلکه روی سقف برج وات بود. لبه برج نشسته بود و پاهاش آویزون بود و دستاشو دو طرف پاهاش گذاشته بود.
این اولین باری بود که از این سقف واسه چیزی جز پریدن و پرواز کردن استفاده میکرد چون اینجا رو هم مثل آپارتمان بزرگش، منفور میدونست.
هر زمانی که مردم به هر دلیلی میومدن به آپارتمانش، واکنششون یکسان بود: دهنهای باز مونده، چشمای گشاد شده و به تته پته افتادن.
این دکوراسیون و تزئینات میلیونی لاکچری توی دو طبقه وجود داشت. اما جان هنوز نمیتونست اونجا رو "خونه" صدا کنه.
موقع ورود به آپارتمانش، اولین چیزی که به ذهن میرسید 'آمریکا، وطنپرستی، افتخار، تاریخ' بودن. و البته وقتی هم به اطراف نگاه میکردی میفهمیدی همهش درسته.
نقاشیِ رویدادهای مهم تاریخی، رئیسجمهورهای گذشته آمریکا و زیباییهای آمریکا، بخش بزرگی از دکوراسیون رو تشکیل میداد اما همشون فقط درباره یه چیز بودن: بِرَند
همهچیز تو اتاق منعکس کننده چیزی بود که اون باید میبود اما صادقانه بگم، جان هیچوقت حس نمیکرد که این چیزا شخصیتش رو معرفی میکنه.
این هویتی بود که اونا وقتی دنیا اومد براش انتخاب کردن اما این هویتش نبود. درواقع اون هویتی نداشت ولی نمیتونست بوجودش بیاره یا حتی بهش فکر کنه.
برای اون، آپارتمانش مثل یه هتل واسه یه توریست بود.
این کارا رو انجام میداد اما هیچ معنی براش نداشت. بدون هیچ عشق، احساسِ خونه و امنیتی، اما یه تفاوت کلیدی بین اون و توریست وجود داشت: درحالی که توریست میتونست بعد از تعطیلات به خونه خودش برگرده و برگرده جایی که دوستان و خونوادهش هستن، جان هیچکدوم از این گزینهها رو نداشت.
هیچ خونهای نداشت که بهش برگرده؛ یه جایی که عکسای خودش و دوستاش روی دیوار باشه و ازشون مراقبت کنه. جایی روی کمدها که گرد و غبارش رو تمیز نکرده باشه و بوی خاطرات ازش بیاد. حس نمیکرد آپارتمانش جایی جز یه مکان برای خوابیدن باشه. چون خونه جاییه که قلبت اونجا باشه و با آدمایی که دوستت دارن اونجا باشی.
یه مکان برای اینکه وقتی که همهچیز بر علیهت شده به اونجا عقب نشینی کنی.
هوملندر به خیابونای همچنان شلوغ نیویورک نگاه کرد. همین امروز داشت فکر میکرد چقدر ناراحت کنندهست که زندگی یکی انقدر بیاهمیت و ناشناخته باشه اما بیشتر مواقع وقتی به چهره آدمایی که تحقیرشون کرده بود نگاه میکرد هیچ نشونهای از ناراحتی نمیدید.
مردم تو خیابون نه مشهور بودن و نه خر پول، ولی جوری تو خیابونای نیویورک راه میرفتن انگار هیچ مشکلی ندارن. اونا مردم عادی با یه زندگی عادی بودن که همین اونا رو خاص میکرد.
اخم کرد و دیگه به آدمایی که هرروز مجبور بود نگاهشون کنه، نگاه نکرد. این فکر که اونا ازش پایینتر و ضعیفتر بودن ولی با اینحال ازش خوشحالتر بودن حالشو بد میکرد. اون از این مردمِ کثیف، خیلی بیشتر داشت اما چرا آخرین باری که تونسته بود به راحتی لبخند بزنه رو به یاد نمیآورد؟
چرا معمولا تو غم و ناراحتی که داشت دورشو میگرفت، غرق میشد؟ چرا با اینکه قویترین بود حس پوچی و مرگ میکرد؟ چرا نمیتونست به این احساسی که تو وجودشه غلبه کنه؟
دستی تو موهاش کشید و داخل لپشو گاز گرفت و دوباره اون حس آشنایی که تو چشماش داشت رو حس کرد. حس رقتانگیزی داشت که تنهای تنها رو سقف وات نشسته و اشک تو چشماش جمع شده درحالی که یکی از معروفترین مردهای این دنیاست. هرجا که دلش میخواست میتونست بره و مردم اونو میشناختن اما چرا اینقدر احساس کوفتی تنهایی میکرد؟
"خجالت آورده، چطور کسی مثل تو سون رو رهبری میکنه؟ خودتو جمع کن، لعنت بهش! تو میتونی انجامش بدی، تو قوی هستی! به هیچکی نیاز نداری! اونا ممکنه خونواده و دوست داشته باشن، اما فقط یه مشت شرور کوچولو هستن که هیچوقت تو زندگی موفق نمیشن! تو یه خدایی، نه یه انسان. خونواده واسه انسانهاست!"
حرفای افکارش که سعی میکردن آرومش کنن با باز شدن در سقف قطع شدن. جان جا خورد و برگشت و استارلایت رو مضطرب دید که داره با موبایلش کار میکنه. انگار قهرمان متوجه جان نشده بود که لبه برج نشسته.
جان گفت "سلام استارلایت" و انی یجوری از جا پرید که جان یه لحظه فکر کرد الان موبایلش از دستش میفته.
قشنگ میشد فهمید که نمیدونه باید چیکار کنه. معلومه که انتظار بودنِ امگا رو نداشت؛ مخصوصا بعد از ماجرای امروز که نزدیک بود مرد اونو بکشه.
"تو... اینجایی؟ چرا؟" لبخند نامطمئنی زد.
انی دوباره بهش احترام میذاشت و این خوب بود. بعد از مراسم امروز، متوجه شده بود که با وجود خیلی چیزا نباید از بعضی خط قرمزا رد بشه. تو چشمای همدیگه نگاه کردن و حالت انی بعد دیدن صورتش از عصبانیت به شوک تبدیل شد
جان با خودش فکر کرد "چه بامزه، ویلیام هم دقیقا اینطوری بهم نگاه میکرد"
🖇🖤⛓
حس گوه تنهایی با وجود اینهمه معروف بودن:)))💔
راستی حواسم بود تو پارت قبلی خیلیاتون نگفتین یه روز درمیون پارت بذارم یا نه🙄 (ما داریم اینجا زحمتتت میکشییییم😔😂😂)
شرمنده کم بود😭😂
به جاش فردا هم پارت بذارم؟🤭☆↤⭐️
ESTÁS LEYENDO
Behind The Mask (Homelander X Butcher)
Romance(Butchlander) from The Boys series -خلاصه: پسرا میفهمن که هوملندر اون آلفایی نیست که وات ادعا میکنه، اون امگاست و بوچر به عنوان یه آلفا تصمیم میگیره کنارش باشه... نویسنده: Cock_of_Duty از ao3 مترجم: ماهور💜 وضعیت آپ: تکمیل شده✅️ 🖇🖤⛓