40

70 20 46
                                    

🖇🖤⛓
#BehindTheMask
𝐏𝐚𝐫𝐭: #40

جان واقعا نمی‌دونست انی به چی فکر می‌کنه. وقتی برای اولین بار اونو دید، فهمید که اون یه دختر کوچولوی ناز نازیه که فکر می‌کنه می‌تونه واقعا مردم رو نجات بده و این براش واقعا سرگرم کننده بود. فکر می‌کرد مزاحم نیست، می‌شه راحت کنترلش کرد و دستورات رو هم مثل یه توله سگ خوب انجام میده.

اما همونطور که آب‌های جاری توی اعماق سنگ‌ها جریان داشتن، برای زن جوون هم این قضیه صدق می‌کرد.

زورش می‌گرفت که دختر بلوند چیزای ثابتِ همیشگیِ اطراف رو انقدر تغییر داده. حمله به وات مثل حمله به خودش بود، پس طبیعی بود از انی متنفر بشه. تلاش کرد اونو بترسونه، بهش آسیب زد و تهدیدش کرد تا دختر عقب بمونه و بیخیالش بشه اما متوجه یه چیز نشد.

برای مدت طولانی، فکر می‌کرد اون شخصیت همدل و شیرینی داره که فقط می‌خواد توجه ملت رو به خودش جلب کنه و کنار هوملندر بشه رهبر دوم سون. اون بعد از دیدن توانایی انی برای کنترل احساسات طرفدارا، مثل قضیه هواپیما، احساس خطر کرد. تمام این کاراش دلایلی بود که نمی‌تونست بهش اعتماد کنه.

اما حالا، تو چشمای زن نگاه کرد و فهمید اشتباه کرده. درحالی که اون سعی کرده بود از طرفدارا برعلیهش استفاده کنه، هیچوقت اینکارو به خاطر قدرت بیشتر انجام نداد. انگیزه‌ش این بود که از بقیه محافظت کنه مخصوصا وقتی جان روز بدی داشته و می‌تونه به بقیه آسیب بزنه.

جان نمی‌تونست درک کنه که هنوزم همچین فرد فداکاری مثل اون وجود داره؛ اما امکانش رو هم نمی‌تونست رد کنه.

انی می‌تونست از اون اطلاعات استفاده کنه تا اونو از عرش به فرش بکشونه... اما اینکارو نکرد. حتی وقتی خودشون تنها بودن هم سعی نکرد کار خاصی کنه که این باعث سردرگمی امگا شد. مطمئن بود که اون تحقیرش می‌کنه ولی همزمان بهش حس امنیت هم می‌داد که همین گیجش می‌کرد.

زن جوون فقط می‌تونست با کلمات بهش بفهمونه تا باورش کنه. اونقدرا صبور نبود اما سعی نمی‌کرد مجبورش کنه. صادق بود، اما نه از نوع آزاردهنده. رک بود اما احترام می‌ذاشت و شاید این تنها ویژگی‌های جالبش بود.

این یه راز نبود که انی هم ازش کینه داشت. و اینو مثل اشلی مخفی نکرد. تو دنیایی که هیچ‌چیز رو اجازه نداشت انجام بده، همه‌چیز درموردش خاص بود. آره، بعد همه کارایی که هوملندر باهاش کرد، اون اینجا بود تا بهش کمک کنه.

شاید دقیقا همین ویژگی‌هاش بود که کار رو سخت می‌کرد. کمک کردن به کسی که ازش متنفری مثل یه تله به نظر می‌رسید که جان نمی‌خواست گرفتارش بشه اما همچنان توی آپارتمانِ داغون شده روبروش نشسته بود و به چهره غمگین زن بلوند نگاه می‌کرد که یه جورایی از حال و روز بگا رفته‌ش ناراحت بود.

یهو از اینکه همچین جایی هستن احساس شرم بهش دست داد. فهمید که خراب کاری توی همچین جایی واقعا نشون میده چقدر حالش بده و نیاز به کمک داره. قبلا اینو نمی‌فهمید اما اومدنِ استارلایت به آپارتمانش مثل یه فریاد برای کمک بود. و شاید حق با اون بود، جان نیاز به کمک داشت.

انقدر مغرور بود که نمی‌خواست بهش اعتراف کنه اما واقعا 'شکست عشقی' خورده بود.

تاحالا به اندازه شبی که ویلیام اون حرفای دردناک رو بهش زد، گریه نکرده بود. انقدر درد داشت که هنوزم وقتی بهش فکر می‌کرد قلبش درد می‌گرفت.

صدای انی اونو از افکاری که توش غرق شده بود بیرون کشید "از وقتی اون اتفاقا بین شما دوتا افتاده، رفتار بوچر عجیب شده. میتونم تصور کنم که چقدر بد بوده، پس اگه میخوای درمورد دردی که داری حرف بزنی، حرف بزن. چرت و پرتاتو ادامه نده، قرار نیست کصخل بازی در بیاری و بگی من هوملندر کوفتیم، فهمیدی؟ هیچکی اینجا نیست، من کارت ورود اشلی رو دزدیدم تا بیام اینجا باهات حرف بزنم پس انقدر تظاهر نکن چون میفهمم چته."

دهن هوملندر بسته شد. دقیقا همینا رو می‌خواست بگه که انی فهمید. قسمت داخلی لپش رو گاز گرفت و تصمیم گرفت فکری به حال اینکه چیکار باید انجام بده کنه.

آهی کشید و دستشو تو موهاش فرو برد و گفت "تو فکر میکنی من رقت انگیزم، نه؟"

انی گفت "خب، ممنون. حالا اگه میتونی به ترست از کسی که چند وقت پیش خیلی راحت تو اتاق تونستی پرتش کنی، غلبه کن" و به مرد که داشت به خودش غر میزد، لبخند زد.

جان زمزمه کرد "نمیخوام بقیه حرفامونو فقط با یه باکسر ادامه بدم، بذار برم لباس بپوشم..."
و بعد بلند شد.

صحبت کردن درمورد همچین چیزایی واقعا بهش احساس برهنگی داده بود و مجبور نبود بقیه مکالمه رو با این یه تیکه لباس ادامه بده.

🖇🖤⛓

جدی دیگه قانع بشید انی دختر خوبیه😂

حتی جان هم داره کم کم باهاش کنار میاد🤌🏼

پسرم چقد از حرفای بیلی گریه کرده بود😭💔

بعد دو پارت بالاخره تصمیم گرفت لباس بپوشه🗿😂

🌟🥺❓️

Behind The Mask (Homelander X Butcher)Where stories live. Discover now