Chapter 14

7.9K 857 238
                                    

آهنگ ملایم و بی کلامی درحال پخش شدن بود و فضای داخل ماشین رو سکوت فرا گرفته بود . قرار بود به اولین دیتشون برن و جالب اینجا بود که حتی نمیدونستن کجا دارن میرن ! تهیونگ ۶ سال از این شهر و کشور دور بود و به همین دلیل الان که پشت فرمون نشسته و داشت میروند هیچ ایده‌ای راجب مقصد نداشت

-کجا بریم ؟

بلاخره پسر بزرگتر کسی شد که سکوت رو شکست و با سوالش جونگکوک که از صبح درگیر کلاس های دانشگاهش بود و بخاطر فضای آروم ماشین دیگه داشت خوابش میبرد رو به خودش اورد

+یه رستوران دوتا خیابون بالاتر هست که غذاهای خوشمزه‌ای داره ... بریم اونجا ؟

جونگکوک بعد از اینکه کمی به اطراف نگاه کرد تا بفهمه کجا هستن گفت و تهیونگ بی حرف و فقط با بالا و پایین کردن سرش موافقتش رو اعلام کرد . با رسیدن به رستورانِ مدنظر ماشینش رو توی پارکینگ پارک کرد و هردو شونه به شونه هم وارد فضای شیک و ساده رستوران شدن و رو به روی هم پشت یک میز دو نفره نشستن

+بعد شام بریم مسابقه مینسوک هیونگو ببینیم ؟

درحالی که منتظر بودن غذاهایی که سفارش دادن برسه جونگکوک پرسید

-امشب مسابقه داره ؟

+آره ... هیونجین هیونگ و جیمین هیونگ و لیسا نونام میرن ... جین هیونگ و جینیونگ هیونگم گفتن شاید بیان

-باشه ... بریم

و باز هم حرف هاشون ته کشید . چشون شده بود ؟ اون دوتا همیشه حرف برای گفتن داشتن ! گاهی وقت ها به خودشون میومدن و میدیدن دارن رسما چرت و پرت میگن و همدیگه رو میخندونن ولی به هر حال همیشه درحال حرف زدن بودن پس چرا الان هیچ چیزی برای گفتن نداشتن ؟

+دانشگاه ... چطور بود ؟

جونگکوک فقط برای اینکه یک حرفی زده باشه تا تهیونگ رو به حرف بیاره پرسید و تهیونگ با بیخیالی شونه بالا انداخت

-معمولی بود ... هیچ حس خاصی بهش نداشتم ... البته اینکه نمیخواستم برم هم بی تاثیر نبود ... چون انگار بجز من همه اون دانشگاهو دوست داشتن

+اونجا که بودی از من عصبانی بودی ؟

تهیونگ لبخندی به لحن مظلومش زد و سرش رو به دو طرف تکون داد

-اتفاقا تو اتاقم پر از عکسای تو بود ... همه‌ی عکسایی که ازت داشتمو چاپ کرده بودم و زده بودم به دیوارای اتاقم ... دلم که برات تنگ میشد میرفتم همشونو نگاه میکردم ... یه وقتاییم با عکسات حرف میزدم

جونگکوک اول لبخند عمیقی زد ولی بعد از چند ثانیه با یادآوری چیزی لبخندش محو شد و چینی به بینیش داد

+ولی من همه‌ی عکسایی که ازت داشتمو ریختم تو لپتاپم و فولدرشو قفل کردم و هیچوقت بهشون نگاه نکردم

In "Kim" Mansion ⏳️Where stories live. Discover now