اینم از پایان "در عمارت کیم" 🥹
شاید این جمله رو زیاد از من شنیده باشین چون به هر حال این پنجمین فیکمه که به پایان میرسونمش ولی در هر صورت خطاب به کسایی که این رو نمیدونن میگم ... من نویسنده نیستم و فقط چیزهایی رو مینویسم که از قلبم میان برای همینم هر ایراد و نقصی که تو عمارت کیم دیدین بزارین به پای کم تجربگیم و فقط از کنارش رد بشین ♥️
عمارت کیم برای من داستانی بود سرشار از همبستگی و عشق ... هدفش این بود که بهتون بگه مهم نیست کسی عضوی از گوشت و خونتونه و یا فقط یک دوستِ سادست ... به آدمی های اطرافتون بی چشم داشت و بی منت کمک کنین و دوسشون داشته باشین ... و امیدوارم تونسته باشه منظورش رو به طور واضح بهتون برسونه 🥹🥰
با همهی این حرف ها این آخرین چهارشنبهای بود که وارد عمارت پر جمعیتِ کیم شدیم و تو ماجراجویی های زندگیشون همراهیشون کردیم
این پایانِ راه عمارت کیمه اما مطمئنم که میدونین پایان راه من نیست ... ولی برای فعلا از طرف بابابزرگ کیم و یازده نوهی پر دردسر اما شیرینش ازتون خداحافظی میکنم هرچند که امیدوارم این آخرین دیدارمون نباشه 🥹🫂
پن: لینک چنلم رو میزارم تا توش جوین بشین و تو نظرسنجیای که با پایان این فیک گذاشتم شرکت کنین 😍🥰
T.me/saqarfanfictiondailyمرسی که عمارت کیم رو خوندین ، بوس ♡-♡
1403/01/22
YOU ARE READING
In "Kim" Mansion ⏳️
Fanfictionشما چقدر به پسرداییتون وابسته هستین ؟ اصلا چندبار در سال میبینینش ؟ خونه هاتون چقدر به هم نزدیکه ؟ جواب این سوال ها برای جونگکوک خیلی سادس ! اون دیووانهوار وابستهی پسر داییشه ! کیم تهیونگی که باهاش تو یک خونه زندگی میکنه و از لحظهای که چشم به ای...