Chapter 22

5.9K 664 172
                                    

هر کاری میکرد خوابش نمیبرد . بخاطر فردا به حدی استرس داشت که انگار اولین بارش بود که میخواست وارد سالن دادگاه بشه و از یک نفر دفاع کنه . هرچند با توجه به سنش این موضوع کاملا طبیعی بود که تجربه زیادی نداشته باشه ولی به هر حال اولین بارشم نبود . البته این موضوع که این اولین پرونده دفاعش از یک متهم به قتل بود هم باید در نظر گرفته میشد ! در هر صورت الان خوابش نمیبرد و برای همینم بلند شد و از اتاق مشترک با خواهر دوقلوش خارج شد . این انتخاب خودش و رزان بود که با وجود اتاق های بسیار زیادی که در عمارت وجود داشت اتاق هاشون رو از هم جدا نکنن چون با وجود ناهمسان بودنشون ، افکار و احساساتشون مثل یک نخ نامرعی به هم وصل بود و بودنشون کنار هم بهشون آرامش میداد . البته بخاطر مخالف بودن جنسیتشون درگیری های زیادی داشتن ولی به هر حال حاضر نبودن از هم جدا بشن

با وجود اینکه به صحبت کردن و شنیدن جمله های انگیزشی از دوقلوش احتیاج داشت دلش نیومد بیدارش کنه چون میدونست روز سخت و پرکاری توی کمپانی داشته و به همین دلیل بی سر و صدا از اتاق خارج شد و با پایین رفتن از پله ها درِ تراسی که تو یکی از پذیرایی های عمارت وجود داشت رو باز کرد و وارد حیاط بزرگشون شد . عمارتِ کیم تقریبا وسط جنگل بود و برای همین حیاط بی نهایت زیبا و البته بزرگی داشت و جون میداد برای پیاده روی جهت آروم کردن ذهن

داشت برای خودش قدم میزد و به فردا فکر میکرد که چیزی توجهش رو جلب کرد . کاروان هوسوک ، یک گوشه از باغ پارک شده و چراغ های داخلش روشن بود . پسرخالش وقتی از سفر به خونه برمیگشت تو اتاق خودش میموند و کاروانش مثل بقیه ماشین ها توی پارکینگ پارک میشد و اینکه الان اون ماشین کمپِ بزرگ یه جایی وسط باغ عمارت کیم ، با چراغ هایی روشن بود نشون میداد که یکی دیگه هم امشب خوابش نبرده

به طرف کاروان رفت و در زد . چند ثانیه بعد در باز شد و هوسوک با حالت گیجی به پسرخالش خیره شد و صدای گرفتش به گوش رسید

÷تو اینجا چیکار میکنی پسرخاله ؟

جینیونگ برای فهمیدن اینکه هوسوک گریه کرده احتیاج به نبوغ خاصی نداشت چون پسرخالش حتی درست اشک هاش رو پاک نکرده و چشم هاش هم به قرمزی خون بود

٪خوابم نمیبرد و اومدم تو باغ قدم بزنم که دیدم توام بیداری ... گریه کردی !

با حالت خبری اعلام کرد و هوسوک مشغول پاک کردن صورتش شد و همزمان به حرف اومد

÷دلم گرفته بود ... چیز جدی‌ای نیست

٪درحالت عادی یه مشت میکوبیدم تو ترکیبِ خوشگل صورتت برای اینکه تنهایی اومدی تو دَخمت و به من چیزی نگفتی ولی الان خودمم حال خوبی ندارم پس فقط بزار بیام تو تا با هم گریه کنیم

هوسوک تکخندی کرد و از جلوی چهارچوب در کنار رفت تا جینیونگ بتونه وارد ماشین کمپش که خودش تمام فضای داخلش رو طراحی کرده و تو اکثر مراحل ساختش دخیل بود بشه

In "Kim" Mansion ⏳️Where stories live. Discover now