Chapter 20

6.4K 753 210
                                    

با کاغذ های تو دستش از اتاق خارج شد و وسط سالنی که چند میز وجود داشت و کارمندهای اون بخش همه پشت میزهاشون نشسته بودن ایستاد و فریاد بلندش سالن رو پر کرد و همه افراد حاضر رو ترسوند

-همه‌ی کاری که بلدین همینه ؟ برای اینکه همچین آشغالایی به اسم تبلیغ و بازاریابی به ذهنتون برسه اینجا استخدام شدین و حقوق میگیرین ؟ بعد از اون همه جلسه و ایده پردازی ‌... وقتی این آشغالارو میزاشتین تو اتاقم از خودتون راضی بودین ؟ یه لبخندِ رضایت بخش روی لبتون بود ؟ با خودتون فکر میکردین این بهترین طرحیه که به ذهنتون رسیده ؟ بگین ... بگین زود باشین ... همه‌ی چیزی که ازتون برمیومد ساخت همچین چیزی بود ؟

همه‌ی برگه های تو دستش رو روی زمین پرت کرد و مشغول دست زدن شد و برخلاف چند ثانیه قبل دیگه داد نمیزد

-آفرین به همتون ... یه آفرین بزرگ به همتون با این آبروریزی !

دست هاش رو به نشونه تسلیم بالا برد

-من دیگه هیچ حرفی ندارم ... هیچی نمیگم بهتون ... هیچی ندارم که بگم بهتون !

به اتاقش برگشت و در رو محکم بست . مسئله اینجا بود که داشتن به شروع فصل جدید نزدیک میشدن و شرکت قرار بود از کالکشن جدیدِ محصولات آرایشی و بهداشتیش رونمایی کنه و تبلیغات و برنامه ریزیه فروش این کالکشن به عهده تهیونگ و تیمش بود ولی بعد از چند هفته جلسه و صحبت و ایده پردازی ، ایده نهایی که تیمش بهش ارائه دادن یک افتضاح بود !

در اتاق بدون اینکه کسی در بزنه باز شد و تهیونگ که وسط اتاق ایستاده بود با یک اخم وحشتناک به طرف در برگشت و همزمان 'چیه' رو فریاد زد ولی با دیدن جونگکوک که به در تکیه داده و ابروهاش از تعجب بالا پریدن ناگهان آروم شد و جوری که انگار معجزه دیده به پسرعمش خیره شد

-فندق ؟ تو فرشته‌ای یا واقعی ؟ چجوری میدونستی کی باید بیای تا حالمو خوب کنی ؟

جونگکوک لبخند محوی زد و بی حرف جلو رفت و دست هاش رو دور کمر پسرداییش حلقه کرد و سرش رو روی شونش گذاشت

+عصبانی میشی خیلی جذاب میشی ولی عصبی نباش تاتا ... من دلم نمیاد خودتو اذیت کنی

لبخند عمیقی روی لبهای تهیونگ اومد و با محکم پیچیدن دست هاش دور بدن جونگکوک ، سرش رو توی گردنش برد و بوسه‌ای به رگ گردنش زد

-مگه میشه تو اینجوری تو بغلم باشی و من عصبانی بمونم ؟

همونطور که سرش توی گردن پسر کوچیکتر بود گفت و باعث شد جونگکوک لبخند عمیقی بزنه

+یه خبر خوب دارم که همه عصبانیتتو میشوره و میبره

بعد از حدودا دو دقیقه سکوت ، جونگکوک گفت و باعث شد تهیونگ با گیجی سرش رو عقب ببره و بدون رها کردنش به چشمای درشت مشکیش خیره بشه

In "Kim" Mansion ⏳️Where stories live. Discover now