☆SeKai☆

67 15 12
                                    

توی راهروی شلوغ اون اداره‌ی کذایی، به سختی یه صندلی پیدا کرد و سریع روش نشست

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.


توی راهروی شلوغ اون اداره‌ی کذایی، به سختی یه صندلی پیدا کرد و سریع روش نشست. یه شرایط استخدامی خیلی عالی بود و با توجه به اون جمعیت، انگار کسی نخواسته بود از دستش بده!

- مردم از خستگی.

زیر لب غرغری کرد که یهو صدایی از زیر گوشش بلند شد:

- شما هم برای استخدام اومدین؟

توجهش جلب پسر جوونی شد که کنارش نشسته بود و با چشمای درخشان و خندونی نگاهش می‌کرد. سهون حس کرده بود که عطر شکلات رو تو فضا حس می‌کنه، حالا فهمید که از اون پسره!

- بله!

+ منم!

پسر شکلاتی جوری با ذوق گفت "منم"، که سهون دلش خواست بپرسه: چند سالته کوچولو؟

کلافه بود و نمی‌خواست حرف بیشتری بزنه، پس فقط یه لبخند زوری زد و سرشو برای اون پسر پرانرژی تکون داد.

اما هنوز کمی نگذشته بود که با حس سنگینی روی شونه‌ش، چشاش چهارتا شد. پسر شکلاتی چونه‌ ظریفشو روی شونه سهون گذاشته بود و داشت برگه‌های تو دستش رو دید می‌زد!

- اوه تو هم کامپیوتر خوندی! ما هم رشته‌ایم!!

سرشو کنار کشید و با لبخند گشادی که دندون‌هاشو نشون می‌داد رو به سهون حیرون مونده گفت:

- اوه سهون؟ منم کیم جونگینم! اوه سهون بیا حتما این مصاحبه رو قبول و اینجا استخدام بشیم! فایتینگ!!

______________

اینم از اوناست که بهش امیدی هست 🌚

 °• روزمره‌نویس متوهّم اکسو •°Where stories live. Discover now