☆ChanSoo☆

49 11 10
                                    

سکوت اول صبح خیابان‌ها و هوای سردی که تا استخوان‌های پسر جوان را می‌سوزاند، باعث شد بیشتر در خودش جمع شود و فاصله‌ی ناخواسته‌ای از مرد جوان کنارش بگیرد

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

سکوت اول صبح خیابان‌ها و هوای سردی که تا استخوان‌های پسر جوان را می‌سوزاند، باعث شد بیشتر در خودش جمع شود و فاصله‌ی ناخواسته‌ای از مرد جوان کنارش بگیرد. پسرک با موهایی که روی پیشانی‌اش ریخته بود، مظلوم و بی‌گناه به‌نظر می‌رسید و آن حرکت ناخواسته دلخورش کرد:
- من دزد نیستم که ازم می‌ترسی.
کیونگسو با شنیدن آن حرف شوکه شد و از سوءتفاهمی که به‌وجود آورده بود خجالت کشید:
- آه نه نه! من فقط.‌‌‌.. کمی سردمه.
معذب شد ولی بهتر از این بود که باعث شود کسی روزش را با حس بدی شروع کند!
- لباسات مناسب این هوا نیست.
کیونگسو خجالت‌زده خندید:
- درسته که صبحا سرده ولی بعدازظهر خیلی گرم می‌شه. من یکم گرماییم.
لبخند پسر را دید و نگاهش به چال عمیق روی گونه‌اش قفل شد:
- واو...
- چی شد؟
کیونگسو فهمید که سوتی بدی داده اما صادقانه جواب داد:
- گونه‌ت... چالش خیلی عمیق و بامزه‌ست.
انگار پسر از این تعریف خوشحال شد و این‌بار لبخند بزرگ‌تری زد و کیونگسو باز هم از عمق چال‌ گونه‌اش شگفت‌زده شد.
- اسمت چیه؟
- چانیول. پارک چانیول. و تو؟
- دو کیونگسو.
و بعد نیشخندی زد و باشیطنت زمزمه کرد:
- پارک چال‌یول...

 °• روزمره‌نویس متوهّم اکسو •°Where stories live. Discover now