☆BaekChen☆

58 12 2
                                    

- اوه شما

Ups! Gambar ini tidak mengikuti Pedoman Konten kami. Untuk melanjutkan publikasi, hapuslah gambar ini atau unggah gambar lain.


- اوه شما...
بکهیون که به زحمت خودش را از آن تپه‌ی گِلی و چمنی بالا کشیده بود و داشت حسابی عرق می‌ریخت، سرش را به سمت اویی چرخاند که شگفت‌زده و با آن ابروهایی که به‌شکل بامزه‌ای بالا رفته و به پیشانی‌اش چسبیده بودند، نگاهش می‌کرد.
- بله؟!
پسر بیشتر ذوق کرد و گفت:
- من کیم جونگده‌م! ما تو درس "حفاظت از اشیاء باستانی" همکلاسی هستیم!
بکهیون به زحمت کمر راست کرد و از بین نفس‌نفس‌ زدن‌هایش گفت:
- اوه... خوشوقتم! خوشحالم که یکی دیگه از بچه‌های باستان‌شناسی هم برای این گردش مسخره ثبت‌نام کرده.
جونگده طوری بلند قهقهه زد که بکهیون حس کرد چند پرنده بخاطر بلندی صدای او، از روی شاخه‌‌ای پریدند!
- انگار تا الانش خیلی بهت سخت گذشته.
بکهیون سری تکان داد و همان‌طور که از کنارش رد می‌شد غر زد:
- من ترجیح می‌دم توی خونه بمونم و گیم بزنم!
جونگده که حسابی شاداب به‌نظر می‌رسید، با لبخند پررنگی کنارش حرکت کرد و پرسید:
- پس چرا برای این اردوی جنگل‌گردی ثبت‌نام کردی؟
بکهیون شانه‌ای بالا انداخت و گفت:
- فقط می‌خواستم تجربه‌ش کنم.
جونگده باز هم خندید و با نگاهی زیر چشمی به او گفت:
- منم عاشق تجربه‌های جدید و خسته‌ام!

 °• روزمره‌نویس متوهّم اکسو •°Tempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang