part 8

2.3K 363 133
                                    

دوتا‌گناهکاربا‌روح‌های‌آغشته‌به‌غرور‌و‌سیاهی؛‌ ما‌
سال‌هاست‌راه‌تاریکی‌وزندگی‌کردیم‌‌واز‌نور‌فرار‌ی‌شدیم.
.
.
.

ازدحام جمعیت، هیاهوی هوادارها، ترافیک سنگین، بوق های متوالی و بی وقفه ماشین‌ها، خندهای سرخوشانه جوانانی که برای تماشای بازی مهم امروز آمده بودند؛ همه و همه باعث تشدید استرس جونگکوکی میشد که تقریبا بدون هیچ تکونی توی صندلی صاف و معذب نشسته بود.

درست دو ساعت قبل با کمی«البته از نظر خودش کمی» معطل کردن تهیونگ که در همون حالت هم اعصاب درستی نداشت و با هر ده دقیقه تاخیر، فریادش و تهدید به رفتنش که با پادرمیونی نامجون آروم میشد، سکوت خانه رو میشکست؛ بالاخره با کمک پرستارش حاضر شد. از خیر دوش گرفتن گذشت چون هم پای آسیب دیدش رو که متوجه شد نیاز به بخیه نداره و زخمش سطحیه، نباید به آب میزد، هم تهیونگ فاصله ایی با جنون نداشت و ممکن بود برای بازی دیر برسند.

لباس مرتب ولی راحتی به تن کرد که شامل تیشرت سفید رنگ اورسایز، شلوار مشکی رنگی که کمی گشاد بود تا ‌پاهاش رو اذییت نکنه، سویشرت طوسی که کمی کوتاه تر از تیشرت بود و بیشتر برای کاور تتوهای دستش به تن کرده بود و در آخر کلاه مشکی رنگی که اون رو تا جایی که میتونست پایین کشیده بود.

لباس مرتب ولی راحتی به تن کرد که شامل تیشرت سفید رنگ اورسایز، شلوار مشکی رنگی که کمی گشاد بود تا ‌پاهاش رو اذییت نکنه، سویشرت طوسی که کمی کوتاه تر از تیشرت بود و بیشتر برای کاور تتوهای دستش به تن کرده بود و در آخر کلاه مشکی رنگی که اون رو تا جایی ...

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.


با کمک نامجون و تهیونگ سوار ماشین نامجون شدند، ماشین تهیونگ ظرفیت سرنشین بیشتر از دو نفر و ویلچر رو نداشت. تهیونگ اجازه نداد که نامجون پُشت رول بشینه چون مطمئن بود با طرز رانندگی نامجون حتی بعد از مسابقه هم نمیرسند. جونگکوک برای احتیاط ماسک مشکی رنگی هم به صورتش زده بود، تقریبا میشد گفت اصلا از این که کسی اون رو بشناسه راضی نبود و کم کم لرزش های عصبی دستش شروع شده بود. تمام تلاشش رو میکرد که آروم بمونه و هیچ مشکلی به وجود نیاره. اون ها الانش هم به اندازه کافی دردسر داشتند و واقعا نیاز به رسوایی دیگری نبود.

تهیونگ کلافه از شلوغی و جمعیت مقابل ورزشگاه بوق میزد، اگر راه میداد لایی میکشید و حتی چندباری لفظی با راننده‌های دیگر فحش‌های رکیکی رد و بدل کرده بود. از شناخته شدن یا حتی از بین رفتن آبروش ذره‌ایی واهمه نداشت چون آبرویی که در سطح جهانی رفته باشه قابل برگشت نیست و تهیونگ از این بابت چیزی برای نگرانی و از دست دادن نداشت. با هر ترفند و زوری بود خودشون رو به ورودی مخصوص پارکینگ که فقط برای استفاده اعضای تیم ها، کادر و عوامل بازی بود، رسوندند و تهیونگ با نشون دادن کارت شناساییش تونست مجوز ورود رو بگیره.

𝑾𝑹𝑶𝑵𝑮 𝑩𝑬𝑳𝑶𝑽𝑬𝑫 ᯓ𝑉𝑘𝑜𝑜𝑘Where stories live. Discover now