Part 23

2.1K 265 262
                                    

محکوم‌شدم‌به‌گناه‌ِنکرده‌تا‌شاید‌غم‌ِغلیظِ‌نگاهت،
  آروم‌بگیره‌عَزیزترینم.
.
.
.

«فلش بک:»

با استیصال پاهاش رو تکون میداد، هرچند ثانیه یک بار عصبی هوفی میکشید و سنگینی مچش به واسطه دستبندهای فلزی مضخرف روانش رو بهم میریخت. توجهی به هیاهوی اطراف نداشت و خسته با پلک هایی بسته به دیوار سرد راهرو که پُر بود از آدم هایی که هرکدوم غرق در مشکلات و گرفتاری هاش خودشون بودند، تکیه داده و انتظار میکشید. انتظار چی؟ پوزخند محوی زد و زیر لب آهنگی که همیشه آرومش میکرد رو لب میزد.

×تهیونگ؟

با شنیدن صدای آشنایی که اسمش رو به زبون میاورد متعجب چشم هاشو باز کرد و با کسی رو به رو شد که حتی فکرش رو هم نمیکرد.

_ای..اینجا چکار میکنی؟

تهیونگ با صدایی تحلیل رفته لب زد و قبل از این که فرصت تحلیل داشته باشه، دست های ظریفی محکم دور گردنش بیچیده شد و در آغوش گرمی فرو رفت.

×وای خدای من..خوبی؟ اذیتت که نکردن؟

پسر با هول در حالی که با نگاه نگرانش سر تا پای مرد و میکاوید زمزمه کرد. تهیونگ متعجب دهن باز کرد که چیزی بگه اما صدای سرباز مانع شد:

^برو عقب آقا؛ حرف زدن هم ممنوعه.

×یعنی چی؟ اصلا میدونی من کیم؟

پسر عصبی لب زد اما با دیدن آقای کیم که سلانه سلانه همراه با عصاش نزدیکشون میشد عقب کشید و سکوت کرد. آقای کیم خسته و بُریده از تمام قوانین و مقررات و سر و کله زدن با اون ها با لحن خسته ای، رو به چشم های امیدوار دُردونش ناامیدانه زمزمه کرد:

~محکومی ته؛ مگر این که بیگناهیتو ثابت کنی...

تهیونگ بُهت زده خیره به چشم های غمگین پدرش تک خندی زد و با اعصابی داغون موهای پریشونش رو بالا زد:

_محکومم؟ به کدوم جرم؟ چجوری ثابت کنم منه لعنتی هیچ ربطی به این قضیه ندارم؟

آقای کیم مستاصل سری تکون داد و آهی کشید:

~سند خونه رو برات گِرو گذاشتم دُردونه، تا جلسه بعدی دادگاه با قید وثیقه میتونی بیرون باشی تا مدرک برای تبرئه پیدا کنی.

×من..من میتونم کمکتون کنم پدرم با یه زنگ همه چیز و رو فیصله میده.

ریو مطمئن و با کمی خجالت گفت اما فکر نمیکرد این فریاد تهیونگ باشه که توی دادگاه میپیچه:

_من کاری نکردم که نیاز به ماستمالی گندَم داشته باشم پارک؛ بفهم.

تهیونگ گفت و سپس با سرباز برای تکمیل کارهای اداری و طی شدن اصول و مقررات رفت تا به قید وثیقه از اون مکان لعنتی که نفسش رو بیشتر از قبل تنگ میکرد، بیرون بره. تهیونگ تقریبا یک هفته کامل رو توی بازداشتگاه بدون این که بدونه چه ربطی به این قضایا داره سر کرده بود و در تمام این مدت فقط و فقط نگران تک گل لالش بود و حتی اجازه نداشت که باهاش تماس بگیره.

𝑾𝑹𝑶𝑵𝑮 𝑩𝑬𝑳𝑶𝑽𝑬𝑫 ᯓ𝑉𝑘𝑜𝑜𝑘Where stories live. Discover now