بینتماماینتاریکیعشقموبرایروحتنگهداروینتر.
.
.
.خشم؛ خشم غالبترین احساسی بود که در اون لحظه وجودش رو پُر کرده بود. ذرهایی به اخم های در هم گره خوردهای یونگی اهمیت نمیداد و با بی توجهی به حضور یونگ و نامجون از سیگارش عمیق کام میگرفت. مسخره بود همه چیز از نظرش در مسخره ترین حالت ممکن قرار داشت. از مصاحبهی مشکوکی که شرکت درش اجباری بود تا سیگارهایی که بی وقفه در دستان کشیدش دود میشد. کاپیتان تیم ملی و سیگار؟! سوالی بود که در ذهنش چرخ میخورد اما چه چیزی در زندگیش سر جای خودش بود که الان به جای سیگار توپ در دستان محکم تهیونگ باشه؟!
جونگکوک اما ساکت و بی حال روی ویلچرش نشسته بود و جای خالی گلدونهاش رو نگاه میکرد. تا دم دمای صبح کابوس دیده بود و حتی حضور تهیونگ در اتاق هم باعث نشد تا آروم بگیره. نمیگفت اما درد اَمونش رو بریده بود. درد پاهایی که بی حس بود اما پسر انگار که آن را با تمام وجود احساس میکرد. دردی به مانند درد فانتوم که پس از قطع عضو به سراغ بیمار آمده و روح و جسمش رو از درد عضوی که دیگر نیست می آزرد، جونگکوک هم در حال حاضر همچین احساسی را نسبت به پاهای از کار افتادش داشت.
از شکسته شدن و از بین رفتن لالههای سفیدی که ساعت ها با دست های خودش ازشون مراقبت کرده بود به شدت غمگین بود و دلخوری زیادی از تهیونگ در قلبش احساس میکرد، اما مطمئن بود که تهیونگ هم برخلاف همیشه از عمد به موردعلاقه های جونگکوک آسیب نزده و این رو صبح متوجه شد که گفت و گوی تلفنی پسر رو با شخصی که نمیشناخت و درخواست بذر لالهی سفید میکرد، شنید.
نگاهی به نامجون و یونگی انداخت. یونگی با حرص و عصبانیت به سیگار کشیدن تهیونگ چشم غره میرفت و نامجون با خستگی سرش رو به کاناپه تکیه داده بود. لبخند محوی ناخودآگاه صورتش رو قاب گرفت. اون دو نفر تنها کسانی بودن که حتی یک لحظه با تمام مشکلات، جونگکوک و تهیونگ رو به حال خودشون رها نکرده و همیشه سعی داشتند کنارشون باشند. کیم نامجون یکی از دوست های قدیمی و خانوادگیه تهیونگ بود و به همین واسطه با جونگکوک هم آشنا شد. نامجون پسر یکی از سرشناس ترین مقامات قضاییه کره بود و خودش هم به عنوان دفتردار و دست راست پدرش کار میکرد. جونگکوک خوب به خاطر داشت روزهایی که روی تخت بیمارستان از درد به خودش میپیچید و تهیونگ بازداشت بود، نامجون با تمام وجود برای کمک کردن به تهیونگ تلاش میکرد.
تهیونگ بعد از طرد شدن از سمت خانوادش کسی جز نامجون براش باقی نمونده بود و گویی تنها سنگر و تکیه گاه خستگی هاش بود. نامجون هم با تمام بدخلقی ها و بدرفتاریهای اخیر تهیونگ کنارش موند چون از قلب و شخصیت واقعی پسر به خوبی خبر داشت. درسته که تهیونگ و نامجون از دو دنیای متفاوت بودند و از لحاظ طبقاتی در گذشته هیچ سنخیتی بایکدیگر نداشتند اما به واسطه دوستی مادرهاشون از دوران ابتدایی، رفت و آمد داشتند و خانوادهی نامجون به قدری فرهیخته و اصیل بودند که مسائل مالی مانع از ارتباط گرم و صمیمیشون با خانوادهی مهربون کیم نشه.
YOU ARE READING
𝑾𝑹𝑶𝑵𝑮 𝑩𝑬𝑳𝑶𝑽𝑬𝑫 ᯓ𝑉𝑘𝑜𝑜𝑘
Fanfiction「معشوقِ اشتباه」 _ روایتی از یک عشق سرسامآور؛ کسی که همیشه بهعنوان عاشقتر ازش یاد میشه، برای بهدستآوردن عشق از دست رفتهاش تلاش میکنه و دست به هرکاری میزنه. کیم تهیونگ، کاپیتان تیم ملی والیبال، مردِ خوشنام و پرافتخار کشور، تمام آبرو و اعتبار...