منزانوزدماماباوردارمروزیاینبالهایشکستهتورو
ازدلسایههابهآغوشمیکشنعزیزترین.
.
.
.با چشم هایی که همچنان نیمه باز و خوابآلود بود وارد اشپزخانه شد و با دیدن صحنه مقابلش متعجب ایستاد.
_نگو که داری بیکن سرخ میکنی؟؟
مرد تک خنده ایی زد و با هیجان رو به پسری که با سر و وضع شلخته و از نظرش کیوتی پای گاز ایستاده بود و زیرلب غرغر میکرد، تقریبا فریاد زد و حتی خواب هم از سرش پرید.
+نمیاد بهم؟
پسر با خنده شیرینی بدون این که به مرد نگاهی بندازه پرسید. نمیومد بهش؟ مرد نگاهی از پایین تا بالا به پسر انداخت. پاهای عضلهای و برهنه و پر از بنفشه های پررنگ که اثر لب های خودش بود، شلوارک مشکی کوتاه که فقط تا وسطای رونش رو پوشش داده بود و در آخر تاپ ورزشی گشادی که پیشبند گل گلی زرد رنگ کاورش کرده بود. به سختی نگاه از اون منظره و تن خواستنی گرفت و صورت پسر رو نگاه کرد که حالا با لبخند نظارهگرش بود.
بدون حرف یا حتی کوچک ترین صدایی بزاقش رو فرو فرستاد و به آرومی سمت پسر رفت. با طمأنینه دست هاشو بالا آورد و دور کمرش پیچید، سرش رو توی گودی گردنش فرو بُرد و اون عطر خاص رو با تمام وجود به ریه هاش دعوت کرد.
_نمیاد بهت؟ خواستنی تر از اینم داریم؟
مرد کاملا جدی لب زد و سرش رو به لاله گوش پسر نزدیک کرد و با صدای بمی زمزمه کرد:
_مخصوصا که این پیشبند گل گلی زیادی سکسیت کرده.
دید که لب های بوسیدنی پسرش مروارید های سفیدش رو با خوشحالی به نمایش گذاشت و ضعف کرد از چال محو گونهاش. پسر بی حرف مشغول سرخ کردن بیکن ها شد و مرد هم بدون کوچک ترین تغییری در پوزیشن همچنان اون زیبای بی نقص رو در آغوش گرفته و سرش رو به کتفش تکیه داده بود. حتی نفهمید چقدر گذشته و فقط محو عطر بی نظیر تنی بود که دیشب تا خود صبح با بوسه هاش طوافش داده بود.
+خب تقریبا امادهاس؛ عزیزم میشه لطفا نون ها رو بیاری؟
مرد تخس و لجبازانه نچی گفت و باز هم صدای خنده های عزیزترینش گوش هاشو نوازش داد.
+گرسنمه...
پسرکوچکتر تشر زد و سعی کرد مرد رو از خودش فاصله بده.
_چیزای بهتری هم برای خوردن هست.
YOU ARE READING
𝑾𝑹𝑶𝑵𝑮 𝑩𝑬𝑳𝑶𝑽𝑬𝑫 ᯓ𝑉𝑘𝑜𝑜𝑘
Fanfiction「معشوقِ اشتباه」 _ روایتی از یک عشق سرسامآور؛ کسی که همیشه بهعنوان عاشقتر ازش یاد میشه، برای بهدستآوردن عشق از دست رفتهاش تلاش میکنه و دست به هرکاری میزنه. کیم تهیونگ، کاپیتان تیم ملی والیبال، مردِ خوشنام و پرافتخار کشور، تمام آبرو و اعتبار...