Part 21

2.3K 289 248
                                    

  تو‌با‌تمام‌دردی‌که‌میدی‌ریشه‌ی‌منی‌؛‌‌ریشه‌ایی‌که‌وجودم‌پیچیده‌شده‌به‌‌عطر‌نفس‌هاش...
.
.
.

صدای چک چک قطرات آبی که به زمین برخورد میکرد روی اعصابش بود و هرقدر که سعی میکرد بی اهمیت باشه فایده نداشت. با خستگی از روی صندلی میزعذاخوری بلند شد و سلانه سلانه به تراس رفت. سئول در شب زیبا بود؛ پوزخندی زد و بی حرف سیگار از جیبش بیرون آورد و با قندکش روشنش کرد. با فکری مشغول و نگاهی به ساختمان‌های چندین طبقه، چراغ های نورانی شهر و مردم و ماشین هایی که در تکاپو بودند، کام عمیقی از سیگارش گرفت.

پوزخندی زد و سری از تاسف برای خودش تکون داد. ورزشکار سیگاری! این تیتری بود که رسانه ها بعد از اولین باری که مچش رو درحال سیگار کشیدن گرفتن بهش اختصاص داده و تا چندین ماه اون رو مایه شرمساری تمام والیبالیست های کل کشور میدونستن. تهیونگ اما مثل همیشه فقط سکوت کرد و به کار خودش ادامه داد.

از سیگار کشیدن متنفر بود اما ناخودآگاه یک سالی بود که گه گاهی میکشید. انگار تهیونگ زاده شده بود تا تبدیل بشه به چیزی که ازش با تمام وجود متنفره. ذهنش آشفته بود اما اونقدری از فکر کردن فراری شده که نمیخواست حتی لحظه ایی چیزی صفحه سیاه ذهنش رو برهم بزنه. تهیونگ از لحظه به لحظه زندگی‌ای که آرزوی خیلیا بود از این که مجبور بود هرروز چشم باز کنه و برای از پا نیفتادن بجنگه، از این که نفس میکشید، از خودش با تمام وجود نفرت داشت اما هرروز خونسرد بیدار میشد غمش رو بغل میکرد و با ظاهری بی‌تفاوت و افکاری که از درون روحش رو متلاشی میکردند اجبارش رو زندگی میکرد.

یک هفته‌ایی میشد که از ژاپن برگشته بودند. برد سه بر هیچ کره در مقابل ژاپنی که از بهترین های آسیا بود به شدت در جهان سر و صدا کرده بود و تهیونگ تقریبا هزاران مقاله دیده بود که به ستایش تیم نشسته بودند و در راس اون ها جمله‌ی «کاپیتان‌ِ سیاه، درخششی نورانی» تقریبا در همه جا به چشم میخورد. تهیونگ هرقدر که بدنام و پُرحاشیه بود و رسانه ها و حتی عده ایی از مردم هرقدر که راجبش شایعه های عجیب غریب میگفتند بازهم نمیتونستند منکر استعداد بی‌نظیر اون مرد بشن. مردی که دست هایی جادویی، هوشی بالا و مهارت باورنکردنی در والیبال داشت جوری که همیشه درخواست های زیادی از باشگاهای مطرح دنیا دریافت میکرد اما بدون حتی خوندن قرارداد و رقمش ردشون میکرد.

جونگکوک با کمک پرستار از سرویس بهداشتی خارج شد و روی ویلچر قرار گرفت. ویلچری که به محض رسیدن به کره پدرش بهترین و پیشرفته ترین مارکش رو حتی بدون درخواستش در خونش گذاشته بود. به این سبک محبت های عجیب پدرش عادت داشت اما خیلی وقت بود که مادیات خوشحال نمیکرد حداقل نه تا وقتی که تمام خوشحالیش خلاصه میشد تو دیدن لبخند مرد غمگینش که بی پناه سیگاری که ازش نفرت داشت رو شده برای ذره‌ایی حواس پرتی و آرامش مصنوعی بین انگشت های بوسیدنی و کشیدش دود میکرد. 

𝑾𝑹𝑶𝑵𝑮 𝑩𝑬𝑳𝑶𝑽𝑬𝑫 ᯓ𝑉𝑘𝑜𝑜𝑘Where stories live. Discover now