PART 5

2.3K 347 60
                                    


من توی عوضی رو میکشم...

مرد قبل از این که مهلت بده حتی در کامل باز بشه فریاد کشید و به سرعت دست هاش رو دور گلوی پسری که در رو باز کرده بود پیچید.

مین یونگی برادر بزرگ‌تر کوک که به علت اختلافات خانوادگی سال های زیادی جدا زندگی کرده و حتی نام خانوادگیش رو هم تغییر داده بود اما دست روزگار جوری چرخیده بود که بخاطر قلبش، پسری که قد کشیدن و موفقیتش رو به چشم دیده بود ولی عمر خوشیش کوتاه و با همون پاهایی که برای آرزوهاش دویده، زمین خورده بود؛ باعث شد که بگذره از همه چیز و برگرده و بشه تکیه گاهش. هرچند مطمئن بود که پدرش همه جوره هوای ته تغاری جئون‌ها رو داره اما مگر میشد قلبش رو رها کنه؟!

عصبی بود از وقتی که نامجون بهش خبر داده بود کوک تشنج کرده به حد مرگ عصبی بود و خوب میدونست که نمیتونه به پسر گستاخی که فقط درد بود رو دردای برادرش، بی ربط باشه.

⊹چه غلطی کردی باز؟ فکر کردی بی کس و کاره؟ اررره؟

صداش از شدت خشم میلرزید و با تمام توان پسری که بی حس و خونسرد نگاهش میکرد رو به دیوار کنار در کوبید اما قبل از این که دهن باز کنه تهیونگ بی توجه به فشار روی گردنش و عصبانیت مرد با تمام خونسردی ذاتی و سردی نگاهش زمزمه کرد:

_کس و کار؟ اونموقع که مجبورم کردید زیر اون سند کوفتیو امضا کنم کس و کارش نبودی که حالا توی خونه‌ی من گلو جر میدی یونگ؟

تمام وجود یونگی به یک باره آتش گرفت. انگار که از فرق سر تا نوک انگشت‌های پاش آب جوش ریخته بودن. تهیونگ خوب بلد بود که در کمال آرامش و خونسردی فقط با چند جمله مخاطبش رو نابود کنه. سرگرم شده پوزخندی به سرخ شدن چهره رو به روش زد که قبل از این که بفهمه چه اتفاقی افتاده، مشت سنگین یونگ لب و دهنش رو شکافت:

_نه خوبه، دستت سنگین‌تر شده جئون بزرگ...

با بی قیدی و بی توجه به مشتی که خورده بود زمزمه کرد و به شدت مرد رو به عقب هول داد. بی اهمیت به دردی که توی فکش پیچیده بود با ظاهری سرخوش دست هاش رو داخل جیبش قرار داد و بعد از زدن تنه‌‌ی محکمی به شونه مردی که از شدت خشم و وقاحت تهیونگ مات مونده و حتی توان حرف زدن نداشت اضافه کرد:

_آه میبخشی منظورم همون مین بود..مین بزرگ.

و با صدای بلند و بی قیدی زیر خنده زد و به سرعت پشت کرد تا به اتاقش بره.

⊹نمیخوام قاتلت بشم بچه ولی اگر لازم باشه انجامش میدم.

یونگی با صدای بلند و عصبی لب زد اما تهیونگ بدون این که از حرکت بایسته پوزخندی زد و با صدایی که ته مایه خنده داشت، خیره به چشم‌های درشت کوک که در چهارچوب در اتاق قرار داشت لب زد :

𝑾𝑹𝑶𝑵𝑮 𝑩𝑬𝑳𝑶𝑽𝑬𝑫 ᯓ𝑉𝑘𝑜𝑜𝑘Dove le storie prendono vita. Scoprilo ora