Part 11

2.1K 315 110
                                    

مارو‌از‌بین‌نبَر‌لاله؛من‌نمیخوام‌ازت‌متنفربشم...
.
.
.

زمان حال :»

تیک تیک ساعت تنها صدای حاکم بر خانه بود؛ بعد از روز عجیبی که گذشت هر دو پسر به قدری خسته بودند که بدون حرف اضافی یا بحثی، هرکدام به اتاق خود پناه برده و به خواب رفته بودند. به تهیونگ با پیامک کوتاهی اطلاع داده شده بود که فردا باید به همراه جونگکوک در مصاحبه ایی که ویژه اون دو ترتیب داده شد بود شرکت کنه و به قدری عصبی شده بود که تمام گلدون های لاله‌‌های سفید پسر کوچکتر رو که سر راهش بود، پرت کرده و شکسته بود.

جونگکوک که فشار زیادی رو تحمل کرده بود، با دیدن صحنه‌ی دلخراش پر پر شدن گل ها و شکسته شدن گلدون های عزیزش، جوری اشک ریخته بود که نفسش گرفت و تهیونگ مجبور شد تا دکتر خبر کنه. سپس تهیونگ بعد از به خواب رفتن جونگکوک به زور مسکن ها از خستگی تقریبا بیهوش شده و فکر مصاحبه رو به فردا موکول کرد. برای کوک حضور دوباره در ورزشگاه بعد از سال ها، هجوم خاطرات وحشتناک گذشته، مرد عصبی و خستش، ریو پسری که با تمام وجود سعی داشت زندگیش رو بگیره و از دست رفتن لاله های سفیدش که مثل بچه هاش بهشون عشق می‌ورزید، باعث شده بود پسر از لحاظ جسمی و روحی به شدت خسته و آزرده بشه.

از طرفی تهیونگ هم روز آزاردهنده‌ایی رو گذرونده بود. باخت تیم با سهل انگاری لی واقعا عصبیش کرده بود به حدی که توانایی کشتنش رو هم داشت. شاید انکار کرد ولی عصبی بودن و نصف بیشتر درد قلبش برای پسری بود که کز کرده روی ویلچر غرق خاطرات شده بود. خاطرات مشترک تلخ و شیرینی که تهیونگ هم به خوبی ازشون آگاه بود. مرد از درون میسوخت و غم تمام وجودش رو پُر میکرد وقتی نگاهش به پاهای جونگکوک میوفتاد. پاهایی که شب ها و روزهای زیادی کنارش قدم برداشته بودند. اما روزها نفرت و کینه از تهیونگ مردی ساخته بود که تنها خشم بیانگر غم عمیق درونش بود.

هیچکس نمیدید اما تهیونگ با لحظه به لحظه درد کشیدن کوک درد میکشید. هربار که پسر کوچکتر از درد کمر و ستون فقراتش ناله میکرد ‌صدای گریه های آرومش توی خونه میپیچید، تهیونگ پشت در اتاقش تکیه میداد و هم پای اون اشک میریخت. نفرت و قسمی که خورده بود اجازه نمیداد تا اون پسر رو در آغوش بکشه و تسکین بده. هر گناهی تاوانی داشت و تاوان اشتباه جونگکوک، تنهایی بود. هر بار که تهیونگ بیش از اندازه غمگین بود، غمش خشم میشد و خشمش درد میداد به پسر کوچک تر.

طبق معمول در اوج عصبانیت به دست آویزی برای آرام شدن چنگ زد و نتیجش شکستن گلدون های لاله و ساعت ها زجر برای خودش و جونگکوک شد. مرد خوب میدونست که با حرف‌ها، تحقیر ها، نادیده گرفتن ها و رفتارش چقدر جونگکوک رو می‌رنجونه، اما کاری از دستش ساخته نبود جز پنهانی درد کشیدن برای خوشبختی که هردو از دست داده بودند و جونگکوک رو مقصرش میدونست. اون دو یکدیگر رو از دست داده بودند ‌و این برای تهیونگی که به هر دری زد تا از جونگکوک متنفر نشه خیلی تلخ بود.

𝑾𝑹𝑶𝑵𝑮 𝑩𝑬𝑳𝑶𝑽𝑬𝑫 ᯓ𝑉𝑘𝑜𝑜𝑘Where stories live. Discover now