پارت ۲

2.6K 395 17
                                    

هول کردم و سریع خواستم از از جام بلند شدم ولی چون حواسم نبود هودیمو روی پام کشیدم با کله به جلو پرتاب شدم و خوردم به شکم یکیشون بخاطر شوکی که بهم وارد شد توی همون حالت موندم و لبامو گاز گرفتم و شروع کردم به دعا کردن که طرف تهیونگ باشه چون اگر یکی دیگشون باشه امکان مرگم بیشتره.

سعی کردم ارامش خودمو حفظ کنم پس تمام جرات خودمو جمع کردم و سرمو آوردم بالا ولی از بخت بدم نگاهم به چشمای سرد جونگکوک خورد سریع رفتم عقبو سرمو انداختم پایین ولی با صدای خشن تهیونگ سرمو آوردم بالا:
_مگه لالی سریع سلام کن تا دندوناتو خورد نکردم

میدونستم اگه سلام نکنم حتما سر حرفش میمونه و دندونامو خورد میکنه چون اون واقعا براش مهم نبود پس با صدای ترسیده ای گفتم:
_س...سلام به دانشگاه ما خوش آمدید م..من جیمینم..کیم جیمین
میخواستم بگم داداش تهیونگ ولی میدونستم اون از من خوشش نمیاد و حتما بعدش کلی دعوام میکنه و شایدم تنبیه شم و نذاره بیام دانشگاه.

جونگکوک با لبخند گفت:
_تعریفتو از تهیونگ شنیدم
با بهت نگاهی به تهیونگ انداختم که داشت با لبخند مهربونی نگاهم میکرد ذوق زده شدم و گونه هام سرخ شدن ولی با حرف بعدی جونگکوک لبخند تهیونگ به قهقهه های شیطانی تبدیل شد:
_اینکه چقد دستوپاچلفتی و حوصله سر بری و اینک..
سرشو خم کردو توی چشمای اشکی من زل زدو گفت:
_نحسی
و همشون بلند تر خندیدن و ازم دور شدن.
_______________________________
با حرص به جلوم زل زدم ای بابا من میخوام یکیو پیدا کنم که خوب باشه خیلی خوب؛ چند روز پیش شنیدم یه نفر داشت توی تلویزیون میگفت که(اگر آدم الگوی خوبی توی زندگیش داشته باشه حتما آینده خوبی در انتظارشه)از اون موقع منم به فکرم افتاد که دنبال یه نفر باشم که لیاقت داشته باشه تا الگوی من باشه اولش خواستم تهیونگ الگوم باشه ولی خب من دلم نمیخواد بی رحم باشمو کسایی که بی گناهنو اذیت کنم پس اسم تهیونگو از توی لیست افراد انتخابی خط زدم

بعدش گفتم خب استاد جانگ میتونه الگوی خوب و باحالی باشه و بعد بخاطر انتخابم خیلی ذوق کردم ولی امروز توی راهرو دیدم که داشت با همسرش که پشت تلفن بود بدرفتاری میکرد و بهش ناسزا میگفت برای همین نا امیدانه اون رو هم از لیستم خط زدم بعد وقتی دو ساعت کلاس نداشتم از دانشگاه اومدم بیرون تا از دکه ای که نزدیک دانشگاه هست شیر کاکائو بخرم دیدم که آقای فروشنده خیلی مهربون باهام رفتار کرد پس خواستم اون الگوم باشه ولی وقتی داشتم با چشم های قلبی نگاهش میکردم پلیس ها سر رسیدنو بردنش اونم به جرم کلاهبرداری پس باز هم شکست خوردم و شیر کاکائوم از زهر برام بدمزه تر شد و الانم نشستم توی محوطه ی دانشگاه بلکه خدا یه الگو برام بفرست

سلام بخاطر اینکه تازه شروع کردم پارت گذاشتم تا شاید یکم ویو و ووت بگیرم

نحسی(ویکوکمین)Where stories live. Discover now