چشمامو بستم و نفس عمیقی کشیدم وقتی به خودم مسلط شدم رفتم جلوی آیینه و به خودم زل زدم پلیور سفید و بیلرسوت جین پوشیده بودم خوبه حداقل اگه از خونه رفتم لباسام مناسبه موهام بلوند بود مثل مامانم اون کره ای نبود ولی خب به کره مهاجرت کرده بود که بابامو میبینه و عاشق هم میشن اوم خب سعی کردم از فکر بیام بیرون پس موهامو مرتب کردم و رفتم پایین نگاهمو چرخوندم که دیدمشون روی کاناپه ها نشسته بودن و یه کارایی میکردن
سریع قهوه ریختم داخل فنجون و با چندتا تیکه کیک گذاشتم توی پیش دستی و همرو گذاشتم توسینی و بردم توی پذیرایی با دیدنم ساکت شدن و زل زدن بهم هول شدم و تند تند سینی و پیش دستیا رو گذاشتم روی میز و گفتم:
_س...سلام خوش اومدید
هیچکدومشون چیزی نگفتن فقط لباشون کج شد و پوزخند زدن، لبخند مضطربی زدم و با تعظیم کوتاهی که کردم خواستم برم توی اتاقم ولی با صدای تهیونگ وایسادم:
_کجا؟! تازه امروز گیرت انداختیم
خون توی رگام یخ زد با صدای لرزونی گفتم:
_ی...یعنی چی؟!
هوفی کشیدو گفت:
_ما همرو بخاطر کارهایی که خیلی کوچیک بودن و حتی ناخواسته بودن کتک زدیم و تو عامل بدبختی های منی چرا تورو نابود نکنیم؟!
جونگکوک بلند شد و اومد طرفم:
_تو باعث ناراحتی دوستم شدی باعث شدی گریه کنه به سیگار و الکل پناه بیاره بنظرت لایق این همه خوشبختی هستی؟
چی میگه؟! کدوم خوشبختی؟! زندگی الان من توی گند ترین حالت ممکنشه اصلا تنها تر از من هست؟با ضربه ی محکمی که به قفسه سینم برخورد کرد سرمو بلند کردم و درحالی که لبام میلرزید گفتم:
+چرا زورتون به من رسیده؟ مگه من کشتمشون؟ اینکه زنده موندم تقصیر خودم نبوده که
تهیونگ به سمتم خیز برداشت و یقه لباسمو توی مشتش گرفت و کشید سمت خودش و غرید:
×آره منمیگم تو کشتیشون، میتونی از خودت دفاع کنی هرزه؟
ناباور نگاهمو به لبهاش دادم اون چی گفت؟ هرزه؟ اشکام کی شروع کرد به باریدن؟ دست کوچیکمو روی دستای کشیده و بزرگش گذاشتم تا یقمو ول کنه بدجوری احساس حقارت میکردم پیششون فقط میخواستم برم توی اتاقم و از این خونه ی لعنت شده فرار کنم
تا یقمو ول کرد برگشتم طرف اون پنجتا و گفتم:
+چیه؟ چرا شما اصرار دارید منو اذیت کنید؟ به شما چه ربطی داشت؟
تا تغییر نگاهشونو احساس کردم دویدم طرف اتاقم و حس کردم دنبالم میان و اگر منو بگیرن مردنم حتمیه برای همین هیجان زده به پاهام سرعت بیشتری دادم و پریدم توی اتاقم و درو قفل کردم و به ضربه هایی به در اتاقم میخورد اهمیتی ندادم
اشکامو پاک کردم و خندیدم
+چقد قیافشون ترسناک شده بودا...اوه واییی..خ..خب خب باید فرار کنم
نگاهمو دادم به در اتاقم اوکی رفته بودن مثل اینکه ولی خب نمیشه از خونه برم بیرون که چه غلطی کنم
+فکر کن جیمین فکر کن..پنجره
با خوشحالی بشکنی زدم ولی خب پنجره اونقدرام نزدیک نبود به زمین اما میشد یه کاریش کرد
چمدونمو برداشتم و رفتم طرف پنجره
+اوکی تو حیاط کسی نیست وقتشه جیمین خواستم چمدونمو بندازم پایین اما چشمم افتاد به عکس منو تهیونگ که کنار هم میخندیدیم اون قبل از این اتفاقا خیلی خوشحال بود لبخندای مستطیلی قشنگش رو خیلی وقت بود ندیده بودم
عصبی چمدونمو پرت کردم وسط اتاق اگر برم حال اون خوب نمیشه اگرم بشه تا اخر عمرش از منمتنفر میمونه نباید مثل ترسو ها فرار کنم باید بمونم و همچیو درست کنم
عصبی داد خفه ای کشیدم و خودمو پرت کردم رو تختم و دستمو فرو کردم توی موهام:
+اگه منو کشت چی؟
صدایی توی مغزم پیچید(احمق اونکه هیولا نیست)
آره درسته اون انقدرام بیرحم نیست
صدای آهنگ راک میومد و حتی بوی سیگار تا توی اتاق منم اومده بود لعنتی دارن با خودشون چیکار میکنن
ترجیح دادم یکم بخوابم تا بهتر فکر کنم
با صدای آلارم گوشیم از خواب پریدم:
+فاک توی دانشگاه فاک به زندگی فاک به اون روزی که زنده موندم
و درحالی که باسنمو میخاروندم و غرغر میکردم به طرف دستشویی رفتم
خمیازه ای کشیدم و سرکی به همه جا کشیدم اما دریغ از ذره ای تهیونگ شونمو بالا انداختم و بعد از پوشیدن پلیور یاسی و شلوار جین و درست کردن موهام آماده ی رفتن به دانشگاه شدم فقط امیدوار بودم امروز دردسری درست نشه
با صورت جمع شده به در دانشگاه زل زدم:
+نصف بدبختیام از همینجا شروع میشه
پوفی کشیدم و وارد دانشگاه شدم و از دانشجو هایی که نصفشون مثل من با قیافه ی خسته اونجا بودن و نصف دیگه نمیدونم انرژیشونو از کدوم گوری اورده بودن و میخندیدن رد شدم
از کلاسمون صدای بحث میومد که میشد راحت حدس زد صدای اکیپ تهیونگ هیونگه
+امیدوارم امروز بهمگیر ندید
شونمو بالا انداختم و کشون کشون وارد کلاس شدم و روی صندلیم لش کردم و سعی کردم یکم دیگه استراحت کنم
_مهمون نمیخوای کوچولو؟
با صدای جونگکوک یکی از چشمامو باز کردم و وقتی بالا سرم دیدمشون نالیدم
+فاک..نه اصلا
با کشیده شدن موهام اون یکی چشمم باز شد و صاف نشستم:
+هی هی هیونگ ولم کن
تا اومد چیزی بگه استاد اومد و مجبور شدن برن بشینن توی دلم یه دور با استاد عشق بازی کردم بخاطر حضور به موقعشلباس جیمین توی دانشگاه(فقط موهاشو بلوندتصور کنید) اگر بخواید استایل بقیشونم میذارم تا راحت تصور کنیم نمیخواید همکه هیچی
خب خب سلام:>
اینم یه پارت طولانی امیدوارم خوشتون اومده باشه:)
زودتر از زمانی که باید میذاشتم پارت گذاشتم چون ووت ها سی تایی شده بود^-^
لطفا ووت بدید و با نظراتتون خوشحالم کنید
اگر نقصی میبینید خوشحال میشم بهم بگید
این پارت واقعا چون زیاد بود احتمال اینکه اشتباهیتوش باشه هست من اکثرا پارت کوتاه میدم تا بتونم خوب ادیتش کنم و پارت خوب تحویلتون بدم:]
به هرحال ممنون از کسایی که حمایت میکنن❤️
راستی تولد جیمینیمون مبارک^-^
VOCÊ ESTÁ LENDO
نحسی(ویکوکمین)
Romanceتهیونگ ( برادر ناتنی جیمین )و دوستاش(بقیه اعضا) اعتقاد دارن جیمین خیلی نحسه و باید بمیره برای همین خیلی اذیتش میکنن. بنظرتون جیمینِ مهربونمون میتونه هیونگشو ول کنه و فرار کنه درحالی که دلش برای لبخند مستطیلی هیونگش تنگ شده؟ یا با همه سختیا کنار میا...