+واو خدای من
طرف سرشو چرخوند تا نگاهش به من قفل شد کمی مکث کرد و کلاه کاسکتش رو روی موتورش گذاشت و سمتم اومد
°سلام کوچولو مدیریت کجاست؟
نگاهی به سر تا پاش انداختم و گفتم
+اون ساختمون
و با دستم به ساختمون اشاره کردم
+و اینکه من کوچولو نیستم
پوزخندی زد و بهم نزدیک شد که مجبور شدم سرمو کمی بگیرم بالا
°متاسفم بچه اما حقیقت تلخیه
و رفت
با حرص پامو روی زمین کوبیدم
+یعنی چی که هرکی از راه میرسه به منمیگه کوچولو
و راهمو به طرف کلاسم کج کردمو غر زدم
+مردم تازگیا چقدر قد بلند شدنا
با یادآوری چیزی به طرف کلاس پا تند کردم
بارسیدنم به کلاس سرمو چرخوندم تا نامجون هیونگ رو پیدا کنم
با دیدنش به طرفش رفتم و روی صندلیش خم زدم اونمکه انگار توقع نداشت خودشو عقب کشید
+نامجونی هیونگ یه سوال دارم
با تعجب اهم اهمی کرد و گفت
=بله جیمینی
نگاهی به اطرافم انداختمکه مطمئن باشم که کسی نمیشنوه
+مگههمهیاونجسدهارو نفرستادی پزشک قانونی هیونگ؟ پس جوابش چیشد؟
نامجون هیونگمتاسف دستاشو بهمگره زد و گفت
=هیچی...انگار طرف خیلی کار بلد بوده حتی یه ذره دی ان ای یا اثر انگشتم جا نذاشته
ناراحت لب زدم
+ پسجسدارو چیکار میکنید؟
شونشو بالا انداخت و گفت
=فعلا همونجا میمونن
سرمو تکون دادم و بعد از تشکری که کردم روی صندلی خودم نشستم همونموقع همسو وارد کلاس شد و خودشو انداخت روی صندلی کنارم
*چطوری جوجه کوچولو
با حرص بهش نگاه کردم که دستاشو به حالت تسلیم اورد بالا و گفت
*اوکی اوکی
خنده ای کردم و گفتم
+سو؟ راست میگن که دانشگاه میخواد دانشجوهارو ببره سفر؟
جونگسو شونشو بالا انداخت و گفت
*احتمالا آره به یکی درسامون مربوطه انگار
آهی کشیدم و خواستم حرفی بزنم که در با صدای بلندی باز شد و بعد همون پسری که توی محوطه دیده بودمش اومد داخل و بعداز نگاه کلی ای که به کلاس انداخت به طرف ما اومد و کنارم نشست
متعجب به نیمرخش نگاه کردم و بعد نگاهمو چرخوندم طرف جونگسو که اونم انگار کمی متعجب بود
وقتی پسره نگاه خیرهی منو سو رو دید گفت
°من سانگووام
خندهی زورکیای کردم و گفتم
+هه هه منم جیمینم خوشبختم
و بعد با آرنجم به پهلوی سو کوبیدم تا چیزی بگه
*از اینجاگمشو و برو اونور کلاس بشین از ریختت هیچجوره خوشم نمیاد
پسره پوزخندی زد و به چشمای جونگسو نگاهی کرد
°اوه جدا؟ اوکی اهمیتی نداره
جونگسو خندهای کرد و گفت
*فاک چقدر از روبهرو زشتی
پسره هم قهقهه ای زد و گفت
°دلت دعوا میخواد؟
یهو هردوشون پاشدن و رو به روی هم وایسادن درحالی که دوتاشون پوزخند روی لبشون بود بهم دیگه زل زده بودن
+اهم بچهها بشینید همه دارن نگاه میکن
یهو هردوشون باهم گفتن
*°جوجهکوچولو...
ادامه ندادن و ساکت شدن، یهو جونگسو به خودش اومد و یقهی سانگوو رو گرفت و با صدای کنترلشده ای گفت
*فقط من حق دارم بهش اینو بگم مو قشنگ
و بعد سرشو برد نزدیک گوش سانگوو و گفت
*بار بعد دندوناتو توی دهنت خورد میکنم
ضربهای به پیشونیم زدم و مچ دستشونو گرفتم و از هم جداشون کردم
+دارم میگمبشینید
سو نگاهی به من کرد و آروم نشست روی صندلیش
سانگوو همنگاهی بهمون کرد و با پوزخندش نشست
°هی کوچولو بیا باهم دوست باشیم، خیلی بامزهای
جونگسو قهقهه ای زد و گفت
*ولی جیمینبرای منه پسگورتو گم کن
سانگوو بیخیال پاهاشو روی صندلی جلویی گذاشت و گفت
°ولی بنظر نمیاد مال کسی باشه
با حرص از جام بلند شدم و بیخیال این کلاس شدم و کلاس رو ترک کردم
یکم بعد هردوتا بازوم کشیده شد هینی گفتم و به دوطرفم نگاه کردم که سو و سانگوو رو دیدم که هرکدوم یکی از بازوهام رو گرفته بودن
*ولش کن
سانگوو چشماشو توی کاسه چرخوند و گفت
°تو ولش کن
جونگسو با حرص داد زد
*دستتو بهش نزن
سانگوو که انگار خوشش اومده بود اون یکی دستشو روی شکمم کشید و گفت
°واو خیلی نرمه
و چندلحظه بعد جونگسو که روی شکم سانگوو نشسته بود و دیوانهوار بهش مشت میزد و بعد سانگوو بود که داشت جونگسو رو میزد
×جیمین مال ماست
با صدای بم و آشنایی اون دوتا دست از دعوا کشیدن و با بهت به صاحب صدا زل زدم
+ت...تهیونگهیونگ
ایندفعه جونگکوک که سمتچپموایساده بود به حرف اومد
_اوپسپسرا تیرتون به سنگ خورد
°شما دوتا دیگه چه خری هستید؟
جونگسو دستشو به لب زخمیش کشید و به سمت جونگکوک حمله کرد که جونگکوک رو به عقب هول دادم و دستمو دور سو حلقه کردم اما صدای دادش توی محوطه پیچید
*تو دهنتو ببند لاشی که جلوی چشم خودم میخواستی...
با صدای آرومی گفتم
+هیش آروم باش سو
جونگسو یهویی آروم شد و خم شد و سرشو توی گردنم فرو کرد اما خیلی ناگهانی دستم کشید شد و از بغلش بیرون اومدم و توی بغل آشنایی که خیلی وقت بود نیازش داشتم فرو رفتم
×هردوتاتون برید به درک، بیا بریم کوک
و منو از بغلش درآورد و دنبال خودش کشوند اما صدای بحث سو و سانگوو از پشت سرمون میومد
+تهیو..
با صدای بلندش ترسیده به دست جونگکوک که کنارم راه میرفت چنگزدم
×خفه شو جیمین
+آخه چ...چرا
×مگه نامجون هیونگ نگفت با هیچکس حرف نزنی ها؟ آدمنمیشی تو؟ میخوای مارو به کشتن بدی؟
به زور دستمو از دستش درآوردم و به جونگکوک چسبیدم
+آ..آخه نامجون هیونگمیدونه من با سو دوست...
تهیونگ حرص گفت
×اصلا هر غلطی میخوای بکن
و با قدم های بلند ازمون دور شد
به جونگکوک نگاه کرد و سرمو انداختم پایین
_جیمین دیگه حق نداری با کسی باشی وگرنه هم تورو، هم اونو میکشم
و اونم رفت. هاج و واج وسط محوطه وایسادم
+الان چیشد؟اول از همه سلام
خب دوم اینکه آقا من فردا احتمالا فیکام ان پابلیش کنم چون انگار فیکارو حذف میکنن
اما خب متوقف نمیشن و حتما بعد یه هفته یا زودتر فیکارو برمیگردونم و پارتای جدید رو توی این هفته ای که فیکام ان پابلیشن توی چنل تلگرامم آپ میکنم
https://t.me/fictionmeاین لینکشه و البته اگر
fictionme
رو سرچ کنید براتون چنل بالا میاد
اگر که نتونستید پیدا کنید به آیدیم که با آیدیه واتپدم یکیه و این
Poke_r833
هست پیام بدید:>
BẠN ĐANG ĐỌC
نحسی(ویکوکمین)
Lãng mạnتهیونگ ( برادر ناتنی جیمین )و دوستاش(بقیه اعضا) اعتقاد دارن جیمین خیلی نحسه و باید بمیره برای همین خیلی اذیتش میکنن. بنظرتون جیمینِ مهربونمون میتونه هیونگشو ول کنه و فرار کنه درحالی که دلش برای لبخند مستطیلی هیونگش تنگ شده؟ یا با همه سختیا کنار میا...