پارت ۱۹

2.3K 364 108
                                    

بهش خیره شدم تا جوابی بده که سکوتش باعث شد از جام بلند شم تا برم اما با گرفته شدن بازوم و توی آغوش کسی فرو رفتن هینی گفتم
با درک موقعیتم دستمو دور هوسوک که سرشو توی گردنم فرو کرده بود و اشکاش لباسمو خیس میکرد دستمو دورش حلقه کردم
+هیونگ!
هوسوک درحالی که بخاطر اینکه سرشو توی گردنم فرو کرده بود صداش بم شده بود گفت
&جیمین احساس تنهایی میکنم قلبم داره میسوزه از اینکه انقدر بد کشته شده...دلم میخواست حداقل بهم میگفت چرا ترکم کرده..مگه بچه‌ی بدی بودم آخه
هردومون همدیگرو بغل کرده بودیم و گریه میکردیم
دستمو توی موهاش کشیدم و گفتم
+هیونگ مطمئنم یه دلیل قانع کننده داشته
چیزی نگفت و فقط منو محکم تر بغل کرد
____________________________________
حدود چنددقیقه ای شده بود که ساکت شده بود و گریه نمیکرد
+هیونگ؟
تکونی خورد و سرشو از توی گردنم در آورد و ازم جدا شد و به پشتی تخت تکیه داد
صورتش کمی پف کرده بود لبخندی زدم و گفتم
+بهتری هیونگ؟
نگاه ریزی بهم انداخت و گفت
&آره ممنون
نگاهی به غذای روی میز انداختم که سرد شده بود آهی کشیدم و گفتم
+سرد شده میرم‌گرمش کنم
&نه...خوبه میخورمش
بهش نگاه کردم و ظرف غذارو دادم بهش و گفتم
+خودم درست کردم هیونگ امیدوارم دوستش داشته باشی
نگاهی بهم کرد و لبخند ملیحی زد و ظرف رو گرفت و شروع کرد به خوردن
____________________________________
همه دور هم نشسته بودیم چون نامجون هیونگ میخواست یه چیزی بهمون بگه
هوپی هیونگ‌سرشو گذاشته بود روی پاهام و چشماشو بسته بود اما با صدای نامجون هیونگ چشماشو باز کرد منم نگاهمو به نامجون هیونگ دادم
=خب پسرا فکر کنم بهتره هممون به‌جای دعوا و بحث باهم یکم بهم کمک کنیم و باهم کنار بیایم آخه هر فاکینگ روز توی این خونه‌ی کوفتی دعوا و بحثه چرا سعی نمیکنید کنار بیاید فقط؟ ما توی موقعیت حساسی هستیم پس مراقب خودتون باشید
صدای یونگی که با کمی فاصله کنارم نشسته بود باعث شد نگاهمو بهش بدم
# برای چی؟
نامجون هیونگ آهی کشید و گفت
=به زودی بهتون میگیم اما تا اونموقع لطفا مراقب خودتون باشید
همه مستاصل باشه ای گفتن
(روز بعد)
امروز هوسوک هیونگ بخاطر حالش نمیتونست بیاد دانشگاه و جین هیونگم مونده بود تا تنها نمونه نامجون هیونگم میخواست کمی راجب قتل پدر جیهوپ تحقیق کنه برای همین نیومد و منم ترجیح دادم با اتوبوس بیام دانشگاه که گمونم بهتر از این بود که با اون سه نفر روبه‌رو شم
*هی جیم
با صدای جونگ‌سو به طرفش برگشتم
+سلام سو
سرشو خم کرد و به صورتم نگاهی انداخت
*اوه بیبی بوی ما ناراحته؟
با حرص موهاشو توی مشتم گرفتم و گفتم
+نذار جوری بزنمت که گریه کنیا
موهاشو توی دستم در آورد و اومد جلوم ایستاد که مانع راه رفتنم شد
*خب چیشده؟
آهی کشیدم و گفتم
+پدر هیونگم مرده
با قیافه‌ی پوکری گفت
*فقط همین؟
با تعجب بهش نگاه کردم
+فقط همین سو؟ میفهمی میگم یه نفر مرده
شونشو بالا انداخت و گفت
* خب که چی
با اخم گفتم
+خیلی وحشتناک مرده
چشماشو توی کاسه چرخوند و موهامو بهم ریخت
*ببین کوچولو همه یه روزی باید بمیرن چه فرقی داره که به چه شیوه‌ای بمیرن
تا اومدم چیزی بگم‌گفت
*خب دیگه بسه من‌میرم شیر کاکائو بخرم تو همینجا وایسا
با تعجب باشه ای گفتم و به رفتنش نگاه کردم
+چقدر عجیبی تو
آهی کشیدم و راهمو به طرف نیمکت کج کردم که احساس کردم کل بدنم خیس شد
نفسمو حبس کردم و به همون اکیپ قلدر سال بالایی نگاه کردم
٪که باعث میشی من کتک‌ بخورم؟ حالا هیونگت کو نجاتت بده بچه؟
همون‌موقع صدای خنده‌های بلند کسی توی فضا پیچید سرمو به طرف صدا چرخوندم که جونگ‌سو رو دیدم
با تعجب به قیافه‌ی سایکو مانندش نگاه کردم
*جیم یادته گفتم همه میمیرن؟ این داداشمون قراره به طرز فجیعی بمیره
و بعد شیرکاکائوی توی دستشو گذاشت توی دستم و سویشرت مشکیشو درآورد و روی شونه‌هام انداخت
*هی داداش بیا اینجا که قراره مرگت تاریخی بشه
جک(پسر قلدره) ترسیده قدمی به عقب گذاشت و برای فرار پا تند کرد اما چاقویی که سو به طرف پاش پرتاب کرده بود باعث شد روی زمین بیفته
*اوخی افتادی؟ پات اوف شد؟
و دوباره خنده ای کرد و نشست کنار جک و چاقو رو از پاش درآورد که کمی خون به بیرون پاشیده شد
٪ش..شت توروخدا بیخیال شو مرد
جانگ‌سو قهقهه ای زد و لباس جک رو توی تنش پاره کرد و بعد نوک چاقو رو روی‌شکمش کشید
*اما من دوست دارم یکم بازی کنیم
و بعد با چاقو شروع کرد به نوشتن چیزی روی تن جک
*مثلا اینجا مینویسم "پارک جیمین غلط کردم"خوبه؟
جک‌دادی زد و گفت
٪بسه خواهش میکنم
و بعد نگاهشو به من‌که از شدت بهت نمیتونستم تکون بخورم داد و گفت
٪پارک جیمین خواهش میکنم‌ بگو ولم کن..
با پاره شدن لبش تا نزدیک گوشش با چاقو صداش خاموش شد و بدنش شروع کرد به لرزیدن
با دیدن حجم زیادی از خونی که از صورتش روی زمین ریخته میشد
زیر پاهام خالی شد و روی زمین افتادم  جونگ سو که افتادنم رو دید چاقو رو چندبار توی شکم جک زد تا بمیره و بعد به سمتم دوید
*جیم خوبی؟
خودمو کشیدم عقب
+بهم دست نزن
با دستای خونیش پاکت شیرکاکائو رو روی زمین برداشت و بازش کرد و به لبم نزدیکش کرد
*هیش بخور جیم فشارت افتاده
با پیچیدن بوی خون توی دماغم دستمو جلوی دماغم گرفتم و هولش دادم
(بعد از دانشگاه)
آهی کشيدم و به طرف ایستگاه اتوبوس راه افتادم جونگ‌سو بعد از اینکه خیالش راحت شد که حالم خوب شد رفت از دانشگاه چون کشتن طرف خستش کرده بود
و به طرز عجیبی هیچکس پیگیر قاتل نشد و حتی به پلیس هم زنگ نزدن، بنظر میومد جک بجز یه پدربزرگ کسی رو نداشته
دلم براش خیلی میسوخت و از جونگ‌سو متنفر شده بودم
_هی جیمین
سرمو به طرف خیابون چرخوندم که جونگکوک رو دیدم با بهت بهش نگاه کردم
_بیا جیم بیا
از صدای کشیدش معلوم بود مسته
_نمیای؟
بدون توجه بهش شروع کردم به راه رفتن اما با کشیده شدن بازوم و پرت شدنم داخل ماشین دادی کشیدم
+ولم کن
تا خواستم پیاده شم قفل مرکزی ماشین فعال شد
_نوچ یکم قراره بازی کنیم
و بعد بدون توجه به تقلا‌ها و داد زدن هام با سرعت به طرف کوچه‌ی خلوتی رفت
_بنظر خوشمزه میای...
و با دستش چونمو محکم گرفت و لبهامو به بازی گرفت و بعد با یکی از دستاش، دستامو گرفت تا از مشت‌هام جلوگیری کنه و بعد سرشو توی گردنم برد و گاز‌های ریزی که از گردنم میگرفت باعث شد با صدای لرزونو ملتمسی بگم
+آخ لطفا ولم کن جونگکوک ت..تو مستی بذار برم‌من میترسم
اما دستش که از زیر لباسم روی شکمم نشست باعث شد بفهمم اون هیچکدوم از حرفامو نمیفهمه یا اگرم میفهمه براش مهم نیست
بعد از چنددقیقه لباس های پارم زیر صندلی بود و دست پر از تتوی جونگکوک داشت از پشت داخل شلوارم‌میشد و لبهاش، لب‌هامو به بازی گرفته بود
توانی برای داد زدن و تقلا کردن نداشتم انگار میدونستم کسی بهم کمک نمیکنه اما در همین حال شیشه‌ی ماشین با صدای بلندی شکست که باعث شد جونگکوک شوک‌زده از روم بلند شه و به سمت جونگ‌سو که نفس‌های عصبی میکشید برگرده
جونگ‌سو درو باز کرد و جونگ‌کوک رو از ماشین روی زمین پرت کرد و به روی شکمش نشست
*چه گوهی داشتی میخوردی؟
با یادآوری اینکه سو، جک رو کشته بود ترسیده با صدای خش‌دارم گفتم
+س..سو ولش کن
اما انگار سو نمیشنید چون دست جونگکوک که انگار کمی هوشیار شده بود رو گرفت و به روی کاپوت هولش داد و بعد به مشتی به صورتش زد
ترسیده داد زدم
+سو میگم ولش کن
جونگ‌سو با بهت نگاهی بهم کرد و یقه‌ی جونگکوک رو ول کرد و اومد داخل ماشین
*ج..جیم خوبی؟
دستمو محافظ بدنم کردم و گفتم
+از جلوی چشمام گمشو سو نمیخوام ببینمت تو یه قاتلی
جونگ‌سو که انگار انتظار نداشت گفت
*ی..یعنی چی؟
با حرص چشمامو‌بستم‌و‌گفتم
+برو سو، جونگکوک از تو کمتر خطر‌داره
جونگ‌سو یهو چشماش سرد شد و بعد از پوزخندی که بهم زد بدون هیچ حرفی رفت
هق‌هقی کردم و توی خودم جمع شدم اما با حس نفس‌های عمیق کسی ترسیده نگاهمو چرخوندم که جونگکوک رو دیدم که نگران بهم‌زل زده
+ب...بهم دست نزن
اما با صدای نگرانش جا خوردم
_جیمین؟ ببخشید متاسفم‌ م..من‌مست بودم چرا انقدر کبود شده بدنت
و بعد انگشتشو نزدیک لبم اورد
_من اینکارو کردم؟
کمی‌متعجب به چشمای غمگینش‌نگاه‌کردم که هودیشو درآورد و گفت
_بذار کمک‌ کنم‌بپوشی
و بدون اینکه اجازه‌ی واکنشی بهم بده هودی رو تنم‌کرد و  یهویی توی آغوش بزرگش گم‌شدم
_ازت متنفرم خب؟ اما دلم نمیخواست بهت آسیب بزنم من‌نمیخوام مثل اونایی باشم‌که به برادرم تجاوز کردن
و بعد دستشو نوازش وار‌توی موهام کشید
_خیلی متاسفم جیمین...جونگکوک متاسفه
ناخداگاه بدنم آروم شد و حس کردم حس نا امنی ندارم هرچند که هنوزم قلبم بخاطر کار‌های چند دقیقه پیشش میسوخت



سلامم:)
خب این پارت رو زودتر گذاشتم و طولانی هم هست(بخاطر عمه‌ی گلم😂❤️)
و اینکه الان نمیتونم اما هروقت تونستم‌کامنتاتونو(برای فیک حامی و نحسی)جواب میدم
ممنونم برای حمایتاتون :>
خب بچه‌ها نظرتون راجب جونگ‌سو چیه؟
پسرم جونگکوک اونقدرا هم بد نیست:> داستان فعلا یکم کوکمین شد بریم بریم تو کار تهیونگ حالا😂🤌🏾

نحسی(ویکوکمین)Donde viven las historias. Descúbrelo ahora