دقیقا وقتی به ایستگاه رسیدم ماشین تهیونگ کنار ایستگاه ایستاد با دیدن جونگکوک کنار تهیوتگ دستام ناخداگاه شروع کرد به لرزیدن یعنی جین هیونگ این دونفر رو فرستاده تا منو ببرن؟
با ترس و قدمهای لرزون به سمتماشين رفتم و بدون توجه به نگاه مرموزشون نشستم داخل ماشین
+سلام
با صدای تهیونگ و حرکت یهویی ماشین خودمو جمع کردم
×خب جونگکوک بنظرت باکوچولوی هرزه چیکار کنیم؟
و بعد صدای تمسخر آمیزجونگکوک
_مثل هرزهها باهاش رفتار میکنیم بنظرم بریم خونهی من تا یه حالی هم به ما بده نه؟
با ترس کولمو محکم توی مشتمگرفتم
×خیلیم عادی
و بعد هردو خنديدن اما صدای زنگخوردن گوشی تهیونگهیونگ باعث شد هردوتاشون ساکت شن
×بذار رو اسپیکر کوک
کوک باشه ای گفت و بعد از چندلحظه صدای عصبانی نامجون هیونگ توی اتاقک ماشین پیچید
=ببین تهیونگ اگر تا دودیقه دیگه خونه بودید که هيچي وگرنه بهتره دنبال هیونگای جدید بگردید احمقا البته که قبلش دهنتونو صاف میکنم، به کدوم دلیل فاکیای جیم رو با خودتون بردید ها؟
و بعد با صدای بلندتری ادامه داد
=ببینید فقطجیمین یه چیزیش بشه منمیدونم با شما اوه راستی تا یک دقیقه و سی ثانیه دیگه
و بعد قطع کرد لبخند کوچیکی زدم و ته دلم بابت داشتن هیونگای به این خوبی از الهه ماه تشکر کردم اما صدای بلند اون دونفر باعث شد دستام ناخداگاه شروع کنه به لرزیدن
×توی عوضی
_تو هیونگامونو ازمونگرفتی
×لعنت بهت جیمیناگر مامان بابات بودن بخاطر هرزه بازیات سکته میکردن
_نکنه تو...
×_با هیونگامون رابطه داری
و بعد جونگکوک ادامه داد
_کهانقدر هواتو دارن
ناخداگاه شروع کردم به گریه کردن و با صدای بلند گفتم
+ولم کنید چرا انقدر اذیتم میکنید مگه من چیکار کردم آخه هیونگ من حتی یکبار هم باهات بد حرف نزدم چرا باهام انقدر بَدی
جوابی ندادن و فقط صدای هق هق من سکوت بینمون رو میشکست
بعد از چند دقیقه ماشین ایستاد و من بدون اتلاف وقت از ماشین پیاده شدم و با قدمهای بلند به طرف ساختمان خونه رفتم و زنگ درو زدم کمی بعد در با صدای تقی باز شد
÷جیمین؟ خوبی؟ اون دوتا عوضی کجان؟ مگه نگفتم صبر کن تا من بیام آخه جیم
سرمو انداختم پایین و متأسفمی زمزمه کردم همون موقع نامجون هیونگ با قدمهای بلند خودشو به ما رسوند و چونمو با دستش گرفت و بهمنگاه کرد
=گریه کردی جیم؟ اونا کاری کردن؟
تند تند سرمو تکون دادم و گفتم
+نه نه هیونگ هیچکاری نداشتن بهم
و بعد لبخندی زدم ، نامجون با چشمای ریز بهم نگاه کرد و گفت=پسهروقت حس کردی اذیتت میکنن بهم بگو خب؟
و دست من و جین هیونگ رو گرفت و به طرف آشپزخونه کشوند
=بیاید ناهار بخوریم
جین هیونگ با صدای بلندی داد زد
÷شوگا، جیهوپ بیاید پایین ناهار حاضره
و بعد صداشو آورد پایین و به منگفت
÷بعد از ناهار وقتی پسرا برای استراحت رفتن اتاقشون میریم سراغ بابای...
×سلام هیونگ قراره جایی برید؟
جین هیونگ حرفشو هول زده قطع کرد و چشماشو توی کاسه چرخوند
÷هنوز از دستتون عصبانیم من باید از اول حدس میزدمکه چرا اصرار دارید با این حالتون بیاید دانشگاه
همون موقع تهیونگ که انگار یادش رفته بود حرفشو از پشت جینو بغل کرد و شروع کرد به دلجویی و اونطرفم جونگکوک از نامجون هیونگ آویزون شده بود و هراز گاهی بخاطر درد دستش آخ و اوخ میکرد صورتمو به حالت چندشی کج کردم و اداشونو دراوردم و به سالاد روی میز ناخونک زدم
_____________________________________
جین هیونگ یکی از دکمههای پیراهنشو باز کرد و گفت
÷ببین نامی اگر اشتباه کرده باشیم دهنتو...
همون موقع نامجون پرید وسط حرفشو گفت
=مطمئنم همونجاست
با تعجب خودمو از بین صندلی های ماشینکشیدم جلو و گفتم
+خیلی دوره خونشون
جین هیونگ با حالت پوکر فیسی برگشت و بهمنگاه کرد
÷جیم؟ پدر جیهوپ خارج از کشور زندگی میکرده چندروزه اومده سئول برای یه کاری اما اینکه چرا ته شهر خونه گرفته واسم عجیبه
ابروهامو بالا انداختم و تایید کردم
+ولی چقدر سنگدله چطور میتونه پسرشو تنها بذاره
هردو تایید کردن
بعد از چند دقیقه ماشین ایستاد و باعث شد به اطراف نگاه کنم یه خونهی تقریبا کوچیک و نقلی توی یه کوچهی خلوت؟ شت چقدر وایب عجیبی میداد با پیاده شدن نامجین هیونگ به تبعیت از اونا منم پیاده شدم و کنارشون ایستادم
=خب پسرا میریم داخل اما شما خیلی حرف نمیزنید
منو جین هیونگ موافقت کردیم هردومون میدونستیم که هیچکس بجز نامجون هیونگنمیتونه خوب حرف بزنه با بقیه
بعد از زدن زنگ در صدای خش خشی از آیفون تصویری خونه توی کوچه پیچید و بعد صدای مردی که میگفت
!شما؟
نامجون هیونگکمی خودشو کشید جلو و گفت
=ببخشید ما با آقای جانگ کار داشتیم
!شما؟
=عام آقای جانگبهتر نیست رو در رو حرف بزنیم؟
بعد از چند لحظه در باز شد هرسه با کمی تعلل رفتیم داخل که مردی که دقیقا شبیه هوسوک هیونگ بود اومد پیشمون منکه متعجب بودم از شباهتشون با نگاه خیره بهش زل زدم که با حس دردی توی پهلوم نگاهمو ازش گرفتم و به سوکجین هیونگ نگاه کردم که با جشم و ابرو میگفت بریم بیرون از خشتک آویزونم میکنه .
!بفرمایید؟ من شمارو میشناسم؟
نامجون کمی صداشو صاف کرد و گفت
=آقای جانگ ما راجب یکسری چیزها از شما سوال داریم
آقای جانگ با چشمای ریز بهش نگاه کرد و بعد به سمت کاناپههای تقریبا قدیمی هدایتمون کرد
!میشنوم
=اقای جانگ شما درمورد مرگ آقای پارک چیزی میدونید؟
جانگ به واضحی شوک زده شد و بعد اخمی کرد و گفت
=تصادف کرد
نامجون هیونگ خودشو کشید جلو و گفت
=آقای جانگ روراست باشید با ما اون یه مرگ مشکوک بود
جانگ درحالی که عصبی شده بود گفت
!اومدی راجب مرگ دوستم ازم میپرسی؟ نکنه فکر میکنی من کشتمش
ایندفعه من شروع کردم به صحبت کردن
+نه نه آقای جانگما اینطور فکر نمیکنیم اما بعد از مرگ پدرم من خيلی اذیت شدم و میخوام حداقل قاتلشو پیدا کنم چون مطمئنم اون یه مرگ عادی نبود
آقای جانگ با بهت بهمزل زد و درحالی که دستاش به وضوح میلرزید گفت
!ت...تو پسر پارکی؟
سرمو به علامت مثبت تکون دادم که جانگ بغضی کرد و اومد جلو و منو بغل کرد
!درسته تو پسرشی همونقدر زیبایی، از اون زوج زیبا یه همچین پسر زیبایی انتظار میرفت
لبخندی زدم که ازم جدا شد و گفت
!ببین..اسمت چی بود؟
+جیمین
صداشو آورد پایین و گفت
!اوه خب ببین جیمین من نمیتونم الان بهت بگم میترسم شنو..ام هیچی ببین فقط خودم فردا بهت زنگ میزنم و کجا بیای خب؟
سرمو به علامت مثبت تکون دادم و تشکر کردم
__________________________________
÷زنگنزد؟
با کلافگیگفتم
+نه جین هیونگ از صبح تاحالا سیصد بار پرسیدی اخه اگر زنگ بزنه بهتون میگم خب
جین هیونگ ملاقه توی دستشو به سرم کوبید و گفت
÷ای پسرهی ناخَلَف
لبامو آویزون کردم و به طرف اتاق رفتم تا برمپیش نامجون هیونگ که گوشی توی دستم شروع کرد به لرزیدن
با عجله داد زدم
+نارگیل خورده تو سر نامجونِ کفتار
جینهیونگبا قیافه کج اومد گفت
÷تبکردی چرا چرت و پرت میگی؟
چشممو توی کاسه چرخوندم و گفتم
+هیونگخودتاین اسم رمزو انتخابکردی
÷چه اسم رم...اوه بدو بریم پیش نامجون
هردو با عجله خودمونو توی اتاق انداختیم که همون موقع نامجون که داشت شلوارشو میپوشید هول زده شلوارشو کشید بالا و خواست حرف بزنه اما جین هیونگ دهنشو گرفت و علامت داد تا گوشیو جواب بدم
!جی...جیمین من دارم تعقیب میشم ف..فقط میخوام بدونی که قاتلِ باب...
و بعد صدای گلوله و قطع شدن گوشی
با بهت به صفحهیموبایلم زل زدم
+چ...چیشد؟
نامجون هیونگبا بهت دست جینرو پسزد و گوشیمو برداشت و دوباره با جانگ تماسگرفت اما با صدای اپراتور که میگفت گوشیش خاموشه مواجه شد
÷کشتنش؟
نامجون هیونگ با حالت زاری دستشو روی سرش گذاشت و گفت
=انگار قضیه جدیتر از اونیه که فکر میکردیم
سعی کردم بغضمو پنهان کنم
±هوسوکهیونگ... اون اگربفهمه..
جین هیونگ که انگارخیلی خودشو کنترل کرده بود شروع کرد به گریه کردن
÷جیهوپ باباشو خیلی دوست داشت با اینکه پدرش خیلی پدر خوبی نبود چیکار کنیم؟ اون دیوونه میشهسلام سلام
جانگ بمرده🤌🏾
خب دیگه اینم پارت جدید امیدوارم دوست داشته باشيد
KAMU SEDANG MEMBACA
نحسی(ویکوکمین)
Romansaتهیونگ ( برادر ناتنی جیمین )و دوستاش(بقیه اعضا) اعتقاد دارن جیمین خیلی نحسه و باید بمیره برای همین خیلی اذیتش میکنن. بنظرتون جیمینِ مهربونمون میتونه هیونگشو ول کنه و فرار کنه درحالی که دلش برای لبخند مستطیلی هیونگش تنگ شده؟ یا با همه سختیا کنار میا...