پارت ۳

2.5K 344 10
                                    

خب با شروع شدن کلاسم فعلا بیخیال پیدا کردن الگو شدم.
///////////////////////////////////////////
با غرغر از دانشگاه بیرون اومدم ای بابا این تهیونگ ماشین داره نمیدونم چرا نمیذاره سوار شم تا منم ببره خونه تازه پولم نمیده با اتوبوس یا مترو برم خونه اه خب منم میخوام سوار ماشینش بشم ولی یهو صحنه های وحشناکی جلوی چشمم رد شد و که باعث سرد شدن یهویی دستام شد
《فلش بک》
(با ذوق به ماشین تهیونگ که تازه خریده بودش زل زدم واو قشنگ ترین ماشینش همینه با خوشحالی برگشتم سمت تهیونگ و بدون اینکه حواسم باشه ته از من بدش میاد دستامو دورش حلقه کردمو گفتم:
+وای ته این خیلی خوبه تو با زحمت تونستی این پول هارو به دست بیاری بهت افتخار میکنم هیونگی تو مورد علاقه ترین منی لطفا منو ببر با ماشینت دور بزنیم
توقع داشتم دست ته دورم حلقه بشه و بهم بگه<باشه موچی کوچولوی ته > ولی اون محکم منو هل داد و با صدایی که از عصبانیت میلرزید گفت:
_توی لعنتی چطور جرات میکنی به من دست بزنی و منو ته صدا کنی هان؟! توی احمق فکر میکنی اجازه میدم سوار ماشینم بشی و اونو کثیف کنی؟!
با بغض لب زدم:
_ولی تهیونگ من بچه نیستم که ماشینتو کثیف کنم
ته با عصبانیت خندید و گفت:
_تو خودت کثیفی وجودت توی ماشینم باعث کثیفیش میشه اگر مجبور نبودم توی خونه هم نگهت نمیداشتم حیف که به بابا و مامان قول دادم
و منه بهت زده رو ول کردو رفت و چند روز پیداش نشد)
《پایان فلش بک》
با یادآوری اون اتفاق دستمو روی بند کولم سفت کردم و زیر لب گفتم:
_بیخیال بابا من تهیونگو دوست دارم نمیخوام بخاطر وجودم ماشینش کثیف بشه و غصه بخوره اون هنوزم مورد علاقه ترین منه
و لبخندی زدم ولی با صدای داد و جیغ لبخندم خشک شد و پاهام ایستادن
کنجکاو دنبال منبع صدا رفتم ولی با چیزی که دیدم وحشت زده جیغ خفه ای کشیدم اون اکیپ شش نفری وحشتناک(nervous boys)داشتن با نیشخند به درد کشیدن دوتا دختر و سه پسری که روی زمین افتاده بودن و از درد ناله میکردن همشون خونی و زخمی بودن نگاه میکردن جونگکوک روی کاپوت ماشین گرون قیمتش نشسته بود و با پوزخند چاقویی رو توی دستش میچرخوند و تهیونگ هم کنارش با چوب خونی ای که توی دستش بود بازی میکرد یونگی هم با چشم هایی خسته و پوزخند تمسخر آمیزی به دستای خونیش زل زده بود و جین دستای خونیشو هی توی موهای عسلیش میکشید انگار از اینکه موهاش با خون های روی دستش رنگ بشن لذت میبره جیهوپ هم با لبخند بزرگی اروم به دوستاش یه چیزی میگفت ولی با چیزی که جونگکوک آروم بهش گفت لبخندش پاک شد و نیشخندی زد ولی نامجون خیلی عادی و ریلکس ایستاده بود. نتونستم تحمل کنم با اینکه ترسیده بودم ولی برام اون افرادی مهم بودن که هرلحظه امکان داشت از درد بمیرن برای همین دویدم طرفشونو نشستم کنار دختری که هیکل ریزه میزه ای داشتو آروم صداش زدم:
_خانم حالتون خوبه؟!
با کشیده شدن شونم به عقب و افتادنم روی آسفالت آخی گفتم و با عصبانیت برگشتم و به ته و دوستاش زل زدم گفتم:
_این چه کاری بود کردید لعنتیا؟!
تهیونگ با حرص غرید:
_به تو مربو...
با صدای جونگکوک حرفشو خورد:
_اونا یه اکیپن یه اکیپ مسخره که کارش توی دانشگاه کمک کردن به دانشجو هاست
با حرص گفتم:
_خ..خب چرا این بلارو سرشون آوردید چیکار به شما دارن اخه
جیهوپ با نیشخند گفت:
_اونا امروز اومدن و مثلا مارو نصیحت کردن که اینکارارو نکنیم و ماهم..
جین با مسخرگی ادامه داد:
_دخلشونو اوردیم
نامجون با  صدای ارومی اضافه کرد:
_خودشون خواستن
بعد یونگی با لحن خسته و شاکی ای گفت:
_و منتظریم زودتر جون بدن و ما هم بریم استراحت کنیم
جونگکوک با کلافگی گفت:
_بیناموص تو که کل تایم کلاسارو خواب بودی
یونگی انگشت وسطشو آورد بالا و گفت:
_خوابم میاد با من بحث نکن اینو میکنم تو دماغتا
بدون توجه به بحثشون با بهت گفتم:
_ی...یعنی جدی جدی میخواید بمیرن؟! بخاطر اینکه اومدن باهاتون در این مورد حرف زدن؟
تهیونگ با بیخیالی گفت:
_آره و الان توی احمق مزاحممون شدی و واقعا باعث خجالت منی

خب از این به بعد پارتا روی روال خودشه پارت بعدی پنجشنبه

نحسی(ویکوکمین)Onde histórias criam vida. Descubra agora