با صدای آشنا متوقف شد با دیدن اکیپ هیونگ لعنتی به شانسم فرستادم تحمل یه عوضی راحت تر از هفت تا عوضی بود
٪برید پی کار خودتون این جوجه برای منه امروز
ناله ای کردم و پاهامو که تقریبا کل راهو روی زمینکشیده میشد رو سعی کردم درست روی زمینبذارمتا بتونم فرار کنماما با دردی که توی زانومپیچید فقط تونستم با حالت التماس به چشمهای تهیونگزل بزنم
اما جیندر حالی که قولنج گردنشو میشکوند اومد جلو و دقیقا رو به روی جک وایستاد و من بخاطر اینکه تقریبا روی زمین نشسته بودم از پایین بهش زل زدم
÷حتی سعی نکن دست بزنی به این بچه تا همینجا هم شانس اوردی دندوناتو خورد نکردم
٪هه اونوقت چرا؟
جین با پوزخند به مشت گره خوردش زل زد و ناگهانی مشتی به صورت جک زد که باعث شد جک بازومو ول کنه و بذاره روی صورتش و همین باعث شد مشتای محکم تری حواله ی صورتش بشه
ترسیده خودمو کشوندم طرف دیوار و به خون هایی که از صورت جک میپاچید توی صورت و دست جین زل زدم بعد از چند تا مشت جین از روی جک بلند شد و جک هم از از فرصت استفاده کرد و ترسیده در حالی که تعادل نداشت فرار کرد
با چرخیدن سر جین به طرفم نفسم از صورت خونیش و اتفاقی که قرار بود برام بیفته گرفت و باعث شد بیشتر خودمو بچسبونم به دیوار با دو قدم رسید کنارم و روی پاهاش نشست و لبمو گاز گرفتم و سعی کردم از سمت راستش خودمو بکشونم تا فرار کنم:
÷هی هی نترس کاری بهت ندارم خب؟
نا مطمئن نگاهش کردم:
÷ببین تو فکر کن کمککردنم بخاطر صبحانست و شایدم بخاطر اینکه بنظرم باکره و معصوم بودی و نخواستم اینجوری از دستش بدی خب؟
با لکنت به طرفی که تهیونگ بود نگاه کردم که دیدم داره با دوستاش حرف میزنن و فاصله دارن با ما
+و..ولی هیونگ عصبانی میشه ک...که منو نجات دادی دعوات میکنه
خنده ای کرد و دستشو گذاشت رو شونم که آخی گفتم:
÷خیلی درد میکنه؟ میخوای ببرمت اتاق پرستاری؟
+ول..ولی تهی...
چشماشو چرخوند و گفت:
÷هیچ کدوم از اون تولهها حق ندارن روی حرف من حرف بزنن بلندشو
خجالت.زده سرمو انداختم پایین:
+عام جین شی من نمیتونم راه برم پاهام خیلی درد میکنه
جین پاهامو گرفت توی دستش که دادی زدم:
+ج..جین شی درد میکنه..لطفا نکن
بدون اینکه به حرفم توجه کنه پاچه ی شلوارمو کشید بالا که هردومون بادیدن پاهای کبود و باد کردم متعجب شدیم
×جین هیونگ بیا بر...
با شنیدن صدای تهیونگ لرزی کردم و بیخیال درد پام شدم و سرمو اوردم بالا که دیدم پنجتای دیگشون هم بالا سر جین واسادن و به پاهام زل زدن
÷تهیونگ همین حالا جیمین رو بلند میکنی و میبری اتاق پرستاری
تهیونگ با صدای حرصی گفت:
×چی.؟ بدرک هرچیزیش شده چه اهميتي داره؟ یادت رفته این همون آدم نحس و قاتل خانوادمه؟
جین چشماشو بست و بدون اینکه به تهیونگ نگاه کنه گفت:
÷ببین من الان به جای اون پسر نحس دارم برادرمو میبینم که توی سن همین پسره بود درحالی که انقدر کتکش زده بودن که پر از این کبودیا بود جلوی خودم بهش تجاوز کردن تا مرد فهمیدی؟ حالا هم تا قابلمه نچسبمو نکردم توت این بچرو بلند کن من خونیم
بغضم گرفته بود برای برادر جین و جونگکوک که انقدر بی رحمانه کشته بودنش با بوی سیگار سرمو بردم بالا که دیدم جونگکوک درحالی که داره سیگاری که تازه روشن کرده رو میکشه با چشمای قرمز بهم خیره شده
×باشه هیونگ
نگاهمو ازچشمای جونگکوک گرفتم و به تهیونگ دادم که نشست کنارم و منتظر نگاهم کرد
سعی کردم ذوقمو مخفی کنم دلم برای بغل.هاش تنگ شده بود حتما باید از جک تشکر کنم
دستمو دور گردنش حلقه کردم و اونم دستشو انداخت زیر زانوهام و با یه حرکت بلندم کرد چون یهویی بود با دست آزادم به هودیش چنگ زدم
+ممنونم هیونگ
و بدون توجه به اینکه از حرص داره دندوناشو روی هم فشار میده سرمو روی سینش تکیه دادم تا لذت ببرم از این موقعیت
چون تقریبا جایی که بودیم تا اتاق پرستاری راه طولانی ای داشت کم کم چشمام داشت گرم میشد اما با حس اینکه گرمای بغل هیونگ رو از دست دادم و روی تخت سفت و سرد قرار گرفتمچشمامو باز کردم با دیدن خانم یون که پرستار مهربونی بود لبخندی زدم:
+سلام خانم یون
خانم یون با بهت بهم زل زد:
£اوه جیمین پسرم اینجا چیکار میکنی
+خب راستش یه درگیری کوچیک بود پاهام و پهلوم درد میکنه خانم یون
خانم یون سرشو تکون داد و گفت
£میتونی پاهاتو تکون بدی؟
نگاهمو از تهیونگ و دوستاش گرفتم و به دستای خانم یون که داشت پاچه ی شلوار بدبختمو با قیچی میچید دادم:
+به سختی میتونم تکون..
با هینی که خانم یون کشید هول کردم:
£این چه وضعشه پسر پاهات خیلی بد شدن چطور دردشو نمیفهمی
برگشت و به تهیونگ نگاه کرد:
£ سریع ببریدش بیمارستان اینجا نمیتونیم کاری بکنیم براش وسیله هامون اينجا محدوده
تهیونگ اومد اعتراضی کنه که جین شصتشو به عنوان اوکی بالا خانم یون چشم غره ای بهشون رفت و زیر لب (بی ادبا)یی گفت و بعد با لحن مهربونی بهم گفت
£امیدوارم زود بهتر شی پسرم
و اتاقکرو ترک کرد یونگی غرغری کرد:
#این زندگی بدرد نمیخوره نگاه چه تبعیضی قائل میشن
هوسوک ضربه ای به بازوی یونگی زد و گفت:
&بنظر میاد ینفر اینجا دوباره شبیه پیرمردا قراره غرغر کنه
و بعد از اون با صدای بلند جین که خطاب به تهیونگمیگفت:
÷چی شنیدم؟ میخوای از دستورات من سرپیچی کنی؟ بزنم تو سرت؟ قدیما خیلی بهتر بود به بزرگترشون احترام میذاشتن
تهیونگ معترض درحالی که سعی میگرد صداشو کنترل کنهگفت:
×من حالم از اون پسره بهم میخوره تا همینجا هم که اوردمش بخاطر روی گل تو بود
جین درحالی که داشت حرص میخورد گفت؛
÷چی؟ بخاطر روی گل من یا روی گل قابلمه نچسبم؟
نامجون برای پادرمیونی اومد و شونه های جین رو گرفت:
=جین حرف نخور این بچه ارزششو نداره پوستت بخاطرش چروک شه ریلکس باش، ریلکس باش
دعوا بحث و غرغر از اون اکیپ مثلا خطرناک برام خیلی عجیب بود اما سعی کردم تعجبم توی لحنم معلوم نباشه:
+عام جینشی؟ من خودم یجوری میام
تا جین اومد چیزی بگه صدای بیحوصله جونگکوک باعث شد همه ی صداها خاموش بشه و با بهت بهش خیره شیم
_منمیارمش بحث نکنید دیگه خستم کردید
و بعد از تموم شدن حرفش اومد و ناگهانی منو بلند کرد که باعث شد دستمومحکم دور گردنش سفت کنم
+خ..خودم میتونم ش..شما زحمت نکش
خیلی از این پسره میترسیدم رسما نزدیک بود خرابکاری کنم ولی چقدر از این زاویه جذاب بودا پیرسینگ ابرو و لبش و اخمش اوه خدا اینو چجوری آفریدی آخه
چی؟ من دارم به چی فکر میکنم برای اینکه کمتر بهش زل بزنم سرمو به سینش تکیه دارم اما خب اوضاع بدتر شد آخه رسما اینجا بهترین جا برای خوابیدن بود(این پارت همین الان و بدون هیچ ادیتی نوشته شده)
آقا میخوام جدی باهاتون حرف بزنم ببینید الان همهی ما درگیریم من نمیتونم تمام وقتمو برای نوشتن فیک بذارم:) من درسم تموم شده و باید کار کنم و و و به هرحال درگیری های خودمو دارم
من از اول توی اطلاعات نوشتم که توی هفته دوتا پارت میتونم آپ کنم و اگر شد بیشتر
بچه ها من جدا سعی میکنم تند تند پارت بذارم و سعی میکنم طولانی باشه اما جدا خودتون مشکل ندارید با اینکه داستانو فقط بنویسم بدون ویرایش و فکر کردن؟ من برای وقتی که میذارید ارزش قائلم این پارت ویرایش نشده و فقط یکبار خوندمش ببینم چی نوشتم
فقط لازمه اعتماد کنید بهم که دارم تلاش میکنم چیزی بنویسم که اونقدر مسخره نباشه پس صبر کنید و اگر پارتا کوتاهه درک کنید مطمئن باشید من فیکمو ادامه میدم اما نظرتون و ووتهاتون بهم امیداگر فیکمو دوست دارید فقط صبر کنید و باهاش بیاید جلو من خودمم خواننده فیکای زیادی بودم و درکتون میکنم اما بهتره کمی هم خودتونو بذارید جای ما نویسنده ها چون من دوتا فیکو همزمان دارم مینویسم با داستان های متفاوت
خودم اصلا نفهمیدم چی نوشتم اما امیدوارم شما لذت ببرید:>>
VOCÊ ESTÁ LENDO
نحسی(ویکوکمین)
Romanceتهیونگ ( برادر ناتنی جیمین )و دوستاش(بقیه اعضا) اعتقاد دارن جیمین خیلی نحسه و باید بمیره برای همین خیلی اذیتش میکنن. بنظرتون جیمینِ مهربونمون میتونه هیونگشو ول کنه و فرار کنه درحالی که دلش برای لبخند مستطیلی هیونگش تنگ شده؟ یا با همه سختیا کنار میا...