تو یه شب تاریک دریک جنگل،زمانی که برف سرتاسر زمین رو پوشونده دو گرگ در سکوت جنگل تا جون در بدن دارن می دوند.
یکیشون یه آلفاس و دیگری امگاش.
هیچ اهمیتی به سردی برفی که باعث یخ زدن خز هاشون میشد نمی دادند و تنها به فکر فرار از دست پک گرگ هایی بودند که دنبالشون می دویدن.
پکشون توسط این هیولا ها مورد حمله قرار گرفته بود.
بیشتر افراد پکشون مرده بودند و تنها تعداد کمی از اونها تونسته بودن فرار کنند؟شایدم نه؟_نمی تونیم اونارو برگردانیم من حواسشونو پرت می کنم تو فرار کن.
آلفا این حرفشو توسط لینکشون به امگا رسوند
(جفت ها پیوند قوی با هم دارند ومیتونن توسط لینک هاتون با هم ارتباط ذهنی برقرار کنن یعنی حرفهای همو می شنوند)+نه منم باهات میام،اگه قراره سرنوشتمون مرگ باشه منم میام وتو رو تنها نمی زارم.
امگا باسرسختی وکله شقی این رو به آلفا گفت
_تمومش کن الآن وقت لج کردن و دعوا نیست.
همین الآن برو.+هرگز
_گفتم همین الآن برو
این بار آلفا از صدای الفاییش استفاده کرد تا امگا از دستورش پیروی کنه.
امگا ناچارا دستور رو پذیرفت با بی میلی وترسی که تمام وجودشو در برگرفته بود این بار مسیرشو عوض کرد و تنها کاری که تونست لحظه آخر انجام بده این بود که برای آخرین بار به آلفاش نگاه کنه.
آلفا منتظر دشمناش وایساد و زمانی که دید دارن بهش نزدیک می شن به طرف دیگه ای از جنگل فرار کرد. خیلی تلخ خندید از اینکه تونسته توجهشونو جلب کنه وبه طرف خودش کشونده
_هرگز برنگرد
یه جای امن برای پنهان شدن پیدا کن مطمئن شو کسی پیدات نمی کنه.
نترس قول می دم زنده برگردم،زنده بر می گردم ومیام دنبالت پس تا اون لحظه زنده بمون،
عشق من......آلفا منتظر جواب امگا موند اما هیچ کلمه ای نشنید تنها چیزی که شنید صدای گریه ها ی
امگاش بود.+قوی بمون........عاشقتم.
آلفا برای آخرین بار گفت .
در لحظه ایستاد چون مسیری برای ادامه دادن راهش نبود درحالی که الان بین یه صخره وپک گرگ هایی که قرار بود بهش حمله کنن گیر افتاده
بود.
لیدر پک با غرش اومد جلوی آلفا وایساد،آلفا هم در جواب غرش بلندی کرد. اگه قراره بمیره پس
مطمئن میشه که مرگش بی ارزش نبوده وتا آخرین لحظه جنگیده.چون اون یه آلفاس وقرار نیست به این سادگی غرورشو از دست بده وپا
پس بکشه.
YOU ARE READING
Mateless Alfa (آلفای بدون جفت)
Werewolfعشقی که در قلب تهیونگ نسبت به یک غریبه جوانه زد، غریبه ای که اون رو در شبی که نزدیک بود بمیره نجات داد وبرای تهیونگ دلیلی شد تا عشقش رو پیدا کنه . سال ها نسبت به کسی که مطمئن نبود در واقعیت وجود داره وفادار موند. در خاطراتش به یاد داره مردی خوشتی...