٫٫جونگکوک لطفاً!
پسر مو صورتی به خواهش کردن ادامه می داد
اما انگار نه انگار فردی ازاون خواهش می کرد .
خدا می دونه چند بار جیمین از لیدرشون درخواست می کرد ،اون به حرفاش اهمیتی نمی داد.روز قبل به خودش قول داده بود که دیگه از جونگکوک کمک نخواد،اما بچه ای که از اون مراقبت می کرد روز به روز ضعیف تر می شد.
هنوز هم جای تعجب داره که اون بچه با وجود اون همه آسیبی که بهش وارد شده ،زندس.
به نظر میاد خیلی برای زنده موندن تلاش می کنه و همین برای جیمین دلیلیه که امیدشون از دست نده، حتی اگه شده التماس می کرد که جونگکوک نجاتش بده اما به نظر، مرد مو مشکی
هیچ اهمیتی حتی به التماساشم نده.٫٫تو باید قبل از اینکه دیر بشه اون رو نجاتش بدی.٫٫
جیمین بیشتر و بیشتر التماس می کرد.
جونگکوک به چشمای اشکی جیمین نگاهی انداخت،مرد مو مشکی واقعا نمی دونست دلیل این همه اصرار جیمین چیه؟!این که بدون هیچ احساس غروری التماسش می کنه.پنج روز از زمانی که جیمین اون بچه رو به اونجا آورده می گذره، همین باعث تعجب جونگکوک شده ،پنج روز گذشته و اون بچه هنوز نمرده. حتی رایحش شبیه رایحه ی مرده هاست ،
اما هنوز رایحه ی ضعیفی از زنده بودن در اون وجود داره که جونگکوک می تونه اون رو حس کنه.قبل از اینکه نگاهش و به جیمین بده یه قلپ از لیوان شرابشو نوشید و گذاشت طعم شیرین شراب روی زبونش بمونه و بعد اون رو راهی گلوش کرد.
+فقط بزار بمیره جیمین .
زمزمه وار گفت بدون اینکه اهمیتی به حال بده جیمین بده.
جیمین اینبار مشتاشو با عصبانیت بست و از جاش پا شد. دیگه حالش از این جونگکوک بی رحم به هم می خورد .٫٫تو خیلی ظالمی .
قبل از اینکه از اتاق خارج بشه این رو گفت ،
اما قبل از اینکه در رو ببنده بدون اینکه نگاهش رو به پشت بر گردونه خیلی سرد زمزمه کرد:٫٫محض اطلاعت دیروز اطراف جنگل رو می چرخیدم و خانواده ای که به اون بچه ربط داره رو دیدم و حدس بزن کی رو پیدا کردم؟
جونگکوک لیوان شرابشو تو دست داشت و از اون می نوشید در حالی که اهمیتی نمی داد، شونه ای بالا انداخت.
٫٫می دونی ....همون پیرزنه، همون که خونه ی کوچیکی وسط جنگل داره؟ اسمش چی بود؟.....٫٫
جونگکوک این بار با شنیدن این حرفا خشمگین
شد لیوان شرابی که دست راستش بود ،تقریبا با فشار دستاش خورد شد .٫٫ او ....آره ،الان یادم اومد ......لوولا.
خودشه. فکر کنم قراره نوه شو مرده پیدا کنه.مگه نه؟٫٫جیمین همین که حرفاش رو تموم کرد صدای خورد شدن لیوان رو شنید، برگشت تا ریکشن جونگکوک رو ببینه .
همین که برگشت خودشو در حالی دید که دست قدرتمند جونگکوک دور گردنش فشرده میشه وبه
دیوار کوبیده شد.
دندونای نیش جونگکوک بیرون زده بود ،چشمای
قرمز واتشین ترسناکش برای مرگ هر کس کافی
بود.
YOU ARE READING
Mateless Alfa (آلفای بدون جفت)
Werewolfعشقی که در قلب تهیونگ نسبت به یک غریبه جوانه زد، غریبه ای که اون رو در شبی که نزدیک بود بمیره نجات داد وبرای تهیونگ دلیلی شد تا عشقش رو پیدا کنه . سال ها نسبت به کسی که مطمئن نبود در واقعیت وجود داره وفادار موند. در خاطراتش به یاد داره مردی خوشتی...