روز ها به هفته ها تبدیل شدن و هفته ها به ماه های ماه ها به سال هایی که تهیونگ امیدوار بود
بتونه بار دیگه اون مرد رو ببینه . با این که سال ها از اون قضیه گذشته بود اما همچنان تهیونگ یه طور واضح همه چیز رو به یاد داشت .امروز قراره همراه با خوانوادش تولد ۱۸سالگیش رو جشن بگیرن. پسر کوچیکتر الآن بزرگتر و زیباتر شده بود . در واقع زیبایی اون به عنوان یک مرد غیر عادی بود .
لپ های تپولی که توی بچگی داشت ، با گونه های برجسته و زیبا جایگزین شده بود ، چشمهای کشیده و بزرگ همراه با لب هایی صورتی و براق
با لطافتی خاص که همه ی این ها باعث می شد
به طور غیر قابل انکاری اون رو از هر زنی زیباتر کنه. مو های دیگه قهوه ای نبودن ،رنگ بلوند مو هاشو با پوست زیبا و عسلیش هماهنگ کرده بود و همین اون رو زیباتر می کرد.٫٫عسلم ، یه آرزو کن.٫٫
تینا گفت و کیکی که با سه تا شمع صورتی تزیین
شده بود رو جلوی تهیونگ گرفت تا اون رو فوت کنه.تهیونگ لبخند زد و بالاخره چشماش رو بست و دستاش رو توی هم قفل کرد تا آرزو کنه.
آرزویی که ۷سال پشت سر هم برای هر تولدش تکرار می کنه اما هنوز هم برآورده نشده.به آرومی چشماشو باز کرد و با لبخندی که داشت شمع هارو فوت کرد . خانوادش یکی یکی اومدن و اون رو بوسیدن و براش آرزوی سلامتی کردن .
٫٫تولدت مبارک ته ته .
نامجون که به خوبی بزرگ و بلند بالا شده بود،برای تهیونگ آرزوی سلامتی کرد و اون رو بغل کرد و جعبه کوچیکی رو به عنوان کادوی تولد به برادر کوچیکش داد.
_واو! ممنون هیونگی!
تهیونگ با خوشحالی برادرشو بغل کرد و با هیجان جعبه رو باز کرد .یه گردنبند سفید با شکوفه های ظریف صورتی و بنفش که به طور ظریفی روی گردنبند طراحی شده بود .
_اوه خدای من.......هیونگ! این خیلی زیباست!
تهیونگ با خوشحالی گفت و برای دومین بار نامجون نامجون رو در آغوش کشید .
٫٫خیلی خوشحالم که دوسش داشتی .یه گردنبند گل دار برای گل زیبایی مثل تو٫٫
نامجون با خجالت گفت با دست راستش گردنشو
خاروند._عاشقشم هیونگ .
تهیونگ بار دیگه گفت و گردنبند رو روی گردن کشیدش بست .گردنبند به زیبایی روی ترقوه های برجستش پخش شده بود و زیبایی چهرش رو چندین برابر می کرد .
جین در حالی که کادویی که برای برادرش داشت
رو پشتش قایم کرده بود ،چند قدم جلوتر اومد.٫٫آه خدای من دیگه اعتماد به نفسی برای دادن کادوم ندارم .٫٫
بزرگترین پسر که صورت بسیار زیبا و به قول خودش بسیار هندسامی داشت در حالی که جلوتر می اومد گفت .
YOU ARE READING
Mateless Alfa (آلفای بدون جفت)
Werewolfعشقی که در قلب تهیونگ نسبت به یک غریبه جوانه زد، غریبه ای که اون رو در شبی که نزدیک بود بمیره نجات داد وبرای تهیونگ دلیلی شد تا عشقش رو پیدا کنه . سال ها نسبت به کسی که مطمئن نبود در واقعیت وجود داره وفادار موند. در خاطراتش به یاد داره مردی خوشتی...