٫٫هر چیزی که لازم داشتی رو اوردی؟٫٫
تهیونگ با هیجان سرشو چند بار در جواب مادرش جواب داد و سریع وارد حموم شد تا یه دوش سریع بگیره .
تینا با دیدن حرکات و هیجان پسرش ،با لبخند سری تکون داد.کوله پشتی تهیونگ رو بار دیگه چک کرد تا مبادا چیزی رو جا بزاره.وقتی کارش با کوله پشتی تهیونگ تموم شد ،سریع از جاش بلند شد تا جین و نامجون رو هم چک کنه.
بعد از پنج دقیقه دوش گرفتن ،تهیونگ از حموم
بیرون اومد و سریع لباساشو پوشید.کوله پشتیش رو برداشت و از اتاقش بیرون اومد و سمت پله ها رفت .همینکه که خواست از پله ها پایین بیاد جین هیونگشو دید که با یه کوله پشتی مشکی بزرگتر از خودش داره به سمت پله ها میاد._هیونگ،صبح به خیر!
تهیونگ با یه لبخند بزرگ و درخشان روبه برادر بزرگش گفت.
جین در جواب لبخندی زد .٫٫به نظر امروز یکی خیلی هیجان زدست،مگه نه؟
تهیونگ خنده باکسی کرد و پله ها رو دو تا یکی
پایین اومد و با برادر بزرگترش سمت میز صبحانه رفت ،در حالی که نامجون هم یک دقیقه بعد به اون دو پیوست .
هر سه پسر با لذت صبحانشو می خوردن وتینا هم پشت سر هم بهشون یادآوری می کرد که مواظب خودشون باشن .٫٫فهمیدین چی گفتم ؟جین،نامجون،و تهیونگ ؟٫٫
تینا بار دیگه پرسید .
پسرا پشت سر هم سراشونو بالا پایین می کردن و با هم جواب دادن:٫٫بله مامان.٫٫
وقتی که صبحانشونو تموم کردن ،صدای پدشونو از توی سالن شنیدن که می گفت اتوبوس کمپشون رسیده و به نظر دیگه وقت رفتن رسیده بود.
پسرا سریع از جاشون بلند شدن، وسایلاشون رو
بار دیگه چک کردن و بالاخره از آشپزخانه خارج شدن در حالی که تینا پشت سر همراهیشون می کرد .وقتی به در خروجی خونه رسیدن ، تینا گونه های هر سه تاشون رو بوسید و توی گوش هر کدومشون ٫٫مواظب خودت باش ٫٫رو زمزمه کرد.
هر سه پسر سوار اتوبوس شدن تا راهی کمپ دو روزشون بشن.تهیونگ کنار بوگوم روی یه صندلی دو نفره نشسته بودن و لحظه شماری می کردن که محل کمپشون برسن .هر دو پسر با هیجان در طول راه با هم حرف زدن، موسیقی گوش دادن، می خندیدن و اطلاتی در باره محل کمپشون می خوندن.
٫٫تو هیجان نداری؟٫٫
بوگوم به آرومی توی گوش تهیونگ زمزمه کرد .
تهیونگ چشماشو تو حدقه چرخوند و جواب داد:_هیونگ نمی دونی چقدر سخت بود پدر و مادرم و راضی کنم، الآنم چیزی بیش از هیجان رو حس می کنم، یه جورایی دارم از خوشحالی دیوونه می شم .
٫٫منم همینطور ، نمی تونم وصفش کنم که چقدر هیجان دارم تا درباره درختا و گیاه ها و ستاره های شب ،بیشتر بدونم.٫٫
YOU ARE READING
Mateless Alfa (آلفای بدون جفت)
Werewolfعشقی که در قلب تهیونگ نسبت به یک غریبه جوانه زد، غریبه ای که اون رو در شبی که نزدیک بود بمیره نجات داد وبرای تهیونگ دلیلی شد تا عشقش رو پیدا کنه . سال ها نسبت به کسی که مطمئن نبود در واقعیت وجود داره وفادار موند. در خاطراتش به یاد داره مردی خوشتی...