part14

797 118 28
                                    

زنگ شروع کلاس به صدا در اومد و دانش آموزان یکی یکی میومدن و روی میز و صندلیشون مینشستن. تهیونگ به آرومی صندلیش رو بیرون آورد و روی صندلی نشست در حالی که طبق معمول نگاه های زیادی روش بود.خیلی ها از زیباییش تعریف می کنن و تهیونگ هم کم کم به حرف ها و نگاهاشون عادت کرده.
کیفشو روی میز جلوش گذاشت و سرشو روش گذاشت و به درختی که پشت پنجره کلاس بود خیره شد. شکوفه های آبی رنگی که کم کم داشتن باز می شدن.










توی کلاس همه با هم مشغول حرف زدن بودن که در این میان تهیونگ صدای آشنایی رو شنید.









''صبح بخیر"












بوگوم در حالی که وارد کلاس می شد رو به بچه‌های کلاس گفت و دخترای زیادی با ذوق جیغ کشیدن یا خودشون رو لوس می کردن و جواب بوگوم رو می دادن.








تهیونگ حتی نگاهی هم به بوگوم ننداخت.
خیلی چیزها بین تهیونگ و بهترین دوستش تغییر کرده...........البته بهترین دوست قبلیش .

پارسال زمانی که همه ی پسرا و دخترا بدون توجه به جنسیتشون برای رسیدن به تهیونگ و گفتن احساساتشون سر و پا می شکوندن ٫انتظار نداشت که بوگوم هم یکی از اون ها باشه و نسبت به اون احساسی داشته باشه.
برای تهیونگ ٫ بوگوم مثل برادر بزرگش می موند
نه این که ارتباط رمانتیکی با اون داشته باشه.
به همین دلیل به نظر رد شدن بوگوم توسط تهیونگ به احساساتش آسیب زده و از اون موقع
این دو دوست که سال ها با هم بودن به واسطه اعتراف بوگوم و جواب رد تهیونگ از هم جدا شدن.








پسر مو بلوند نفس عمیقی کشید نمی خواست دوباره درباره این موضوع فکر کنه.اون بوگوم رو دوست داشت اما فقط به عنوان یک دوست .
تهیونگ الان هم می دونه که قلبش متعلق به یه نفر دیگست ، یکی که هنوز هم انتظارش رو می کشه.






زمانی که در کلاس باز شد و معلم وارد کلاس شد ،همه بچه ها سکوت کردن. خانم چوی معلم شیمی با نگاهش کلاس رو اسکن کرد  تا اینکه نگاهش به پسر مو بلوند کنار پنجره افتاد.








،،کیم تهیونگ،،









خانم چوی تهیونگ رو صدا زد و تهیونگ با صدای معلم ناگهان سرش رو از روی میز برداشت و به معلمش خیره شد .





_بله خانم؟!




تهیونگ با صورت گیج و سوالیش پرسید.




،،توی دفتر تماس گرفتن و با تو کار داشتن ،گوشیت رو روی سایلنت گذاشتی؟








تهیونگ سریع گوشیش رو از کیفش بیرون آورد و دید که خاموش بوده.









،،به نظر مادرت چندین بار زنگ زده.بهت اجازه می دم که بری خونه ،به به نظر اورژانسی بوده.،،









Mateless Alfa (آلفای بدون جفت)Onde histórias criam vida. Descubra agora