part3

601 117 2
                                    

خانه ای که میان جنگل ها بود حالا با وجود این
سه تا فرشته رنگ جدیدی به خودش گرفته بود.
از صدای خنده ها وخوشحالیاشون گرفته تا صدای گریه های زودگذر وبچه گانشون .
از این طرف به اون طرف می دویدن حتی بعضی از وسایل خونه رو هم می شکستن اما لوولا هیچ اهمیتی به اونها نمی داد،اون به صدای خنده هایی که خونشو پر کرده بود بیشتر اهمیت می داد.ژوزف و تینا تصمیم گرفته بودند الآن که بچه ها احساس راحتی زیادی با مادر بزرگشون دارن یه هفته بیشتر بچه هارو اونجا بزارن خودشون برگشته بودن چرا که باید سر کار می رفتند.اون سه پسر خیلی به مادر بزرگشون نزدیک شده بودن دیگه نگم براتون که بخش بزرگی از این نزدیکی به خاطر داستان های شبانه
لوولا بود.

این سه کوچولو خیلی با داستان آلفای بدون جفت انس گرفته بودند به خصوص تهیونگ کوچولو که توی ذهن بچه گانش فکر می‌کنه که قراره یه روز گرگی رو ببینه.

تو سن ۵سالگی یه حس دوست داشتن توی قلب کوچولوش نسبت به آلفای بدون چهره پرورش داده وهر بار با فکر کردن به دردی که آلفا با از دست دادن امگاش کشیده قلب کوچولوش درد میگیره.

اما کی خبر داره شاید این رویا ها واقعیت بپیونده.........

شنبه شب لوولا همراه بچه دور شومینه نشسته بودن .۶ تا چشم درشت با کنجکاوی به مادر بزرگشون خیره شده بودن تا ادامه ی داستانو هر چه زودتر بشنون.

&مادر بزرگ بیشتر برامون بگو
نامجون در حالی که جلوتر میومد تا واضح تر بشنوه اینو گفت.

لوولا با رضایت از توجه بچه ها لبخندی زد

٫٫خب... ببینم تا الان با خودتون فکر کردید چطور آلفا از حمله ی اون همه گرگ زنده موند؟

جین با حالت گنگی که توی چهرش واضح بود
به مادر بزرگش خیره شد

~ منم درباره همین خیلی کنجکاو بودم مادر بزرگ ! اگه آلفا زندست ،چطور تونست از اون همه آسیبی که از اون همه گرگ دید نجات پیدا کنه؟

پیرزن از اون همه توجه بچه ها شگفت زده شد
به نظر این بچه ها تو ذهنای کوچیکشون خوب تونستن داستانو متوجه بشن البته به جز تهیونگ کوچولو که با چشمای درشت بهش زل زده بود.

٫٫آلفای بدون جفت الان خالص ترین خون متعلق به آلفا هارو داره به همین خاطر قدرت ۵ آلفا همزمان در اون وجود داره.
بعد از اینکه شاهد کشته شدن امگاش شد خشمش قدرتی به اون داد که حتی خوشم باور نمی کرد چنین قدرتی داشته باشه.اون همه ی دشمناش رو با یه حمله کشت ونابود کرد.

لولا دستاشو شبیه پنجه گرگ در آورد وبا حالت نمایشی به تهیونگ کوچولو حمله کرد.
٫٫وااااااا........
لوولا شکم کوچولوی تهیونگ رو گاز گرفت

+مامان بزرگ!

تهیونگ با صدای بلند در حال خندیدن بود .جین
ونامجون هم با دیدن اونها به اونها پیوستن و با صدای بلند خندیدن .
بعد از چند دقیقه لوولا دست از گاز گرفتن تهیونگ برداشت .
مو های خاکستریش از بازی کردن با بچه ها شلخته شده بود. همگی درباره سر جای اولشون نشستن .

Mateless Alfa (آلفای بدون جفت)Where stories live. Discover now