سلام🖐️
اینم عکس تهیونگ کوچولومون 😭
یعنی بدید من فقط فشارش بدم......کیوووووووت😭By the way
بریم سراغ داستان...................................................................
+مامان بزرگ! .....
تهیونگ قبل از اینکه بغضش بشکنه یه بار دیگه اسم مادر بزرگشو صدا زد.خیلی وقت بود دنبال سایه ی گرگی همش از خونه دورتر ودورتر
میشد.تاریکی وسکوت کر کننده ی شب همه جارو فرا گرفته،صدای جیرجیرک ها هم اون احساس عجیب ترس رو توی اعماق تاریکی در وجود تهیونگ کوچولو بیشتر می کرد.
دستای کیوت کوچولوش از هر صدایی که اطرافش میشنوه می لرزه،از جمله صدای زوزه های پی در پی ای که پشت بوته ها میاد اون با هر بار شنیدنش با گریه اسم مامان بزرگشو صدا می زنه.+مامان بزرگ.....ما.....هق ...مامان ...بزرگ. من میترسم .
درباره مادر بزرگشو صدا زد امیدوار بود مادر بزرگش یهویی ظاهر بشه اونو نجاتش بده.
پاهاش کاملاً از گل و خاک پر شده بود اما اهمیتی نمی داد.
الان تقریبا یک ساعت می شد توی جنگل راه می رفت .شکم کوچولوش از گرسنگی قار وقور می کرد و دهنش از بی آبی خشک شده بود .
یکم دیگه به راه رفتنش ادامه داد که بالاخره یه چیزی شبیه یه غار کوچیکو دید.قدم های ریزه میزشو در حالی که چراغ قوه دستش بود به سمت غار کشوند ،اما مشکل اینجا بود که چراغ قوه کم کم داشت خاموش می شد.+نه لطفاً چراغی خاموش نشو.
تند تند چراغ قوه رو تکون می داد بلکه خاموش نشه.اما چراغ قوه باتریش داشت تموم می شد
قبل از اینکه تهیونگ وارد غار بشه چراغ قوه چند بار دیگه قطع و وصل شد .+نه چراغی تو می تونی .
طوری اینارو می گفت انگار چراغ قوه حرفاشو می شنوه.اما ببر کوچولو این بار مثل یه بلندگوبا صدای بلند گریه می کرد .اما دریغ از اینکه کسی باشه که اون رو نجات بده،تنها باد بود که می تونست صدای گریه هاشو بشنوه.
+مامان بزرگ ....!هق...هق..... جینی هیونگ .....نامجونی هیونگ!......ته ته می ترسه....
خیلی تاریکه ...لطفاً کمکم کنید.....بدن کوچیکش دیگه تحمل نداشت در حالی که به گریه هاش ادامه می داد روی زمین نشست وتا می تونست گریه می کرد و کمک می خواست.
کم کم تو ذهنش به چیزای بد فکر می کرد.+چی میشه اگه یه روح بیاد منو بخوره؟
تو همین فکرا بود که بوته ها درباره شروع کردن به تکون خوردن و یه چیزی یواش یواش از اونجا بیرون اومد.
+ک...کسی اونجاست؟
درحالی که همچنان گریه می کرد میون گریه هاش می گفت.
پاهای بزرگی از پشت بوته ها بیرون اومدن
اون چیزی نبود جز یه گرگ عصبانی که دندونی نیشش بیرون اومده بود و اماده حمله بود.
YOU ARE READING
Mateless Alfa (آلفای بدون جفت)
Werewolfعشقی که در قلب تهیونگ نسبت به یک غریبه جوانه زد، غریبه ای که اون رو در شبی که نزدیک بود بمیره نجات داد وبرای تهیونگ دلیلی شد تا عشقش رو پیدا کنه . سال ها نسبت به کسی که مطمئن نبود در واقعیت وجود داره وفادار موند. در خاطراتش به یاد داره مردی خوشتی...