سخن مترجم: این داستان حاویه صحنه هایی مثل
خوشونت و اسمات میباشد، لطفا اگر مشکل دارید
نخونید! بر اساس مجموعه تلویزیونMarvel'sDaredevil هستش ؛ اما نیازی نیست چیزی در مورد این سریال بدونید تا بتونید این داستان رو درک کنید. :)***
یونگی احساس میکرد تحرک داشتن و خسته شدنش
هیچوقت قرار نیست تموم بشه. درحالی که گوینده خبری که در تلویزیون کوچک داخل بار داشت درمورد شیطان سئول صحبت میکرد، اون داشت میزهای بدون لکهی کافه رو دستمال میکشید. چرا اینقدر درمورد مشکل اصلی کم حرف میزنن؟ بیشتر خبرها درمورد جئونجونگکوک
احمق بود که در منطقهی سئول سخنرانی عالی داشته.
"چرا فقط درمورد مشکل اصلی شهر حرف نمیزنن؟"
"تو چرا انقد بلند حرف میزنی؟" جیمین از پشت پیشخوان شکایت کرد و یونگی در یک دایرهی کامل چرخید و اون هم به پشت پیشخوان رفت. "حق با توئه ، متأسفم. نمیخواستم مزاحم این همه مشتری بشم." یونگی با طعنه گفت و با دست به کافهی خالی اشاره کرد. بیتوجه به حرفهای یونگی به خوردن کروسانش ادامه داد. که باز صدای یونگی به گوشش رسید. "به هرحال، من میتونم هرچقدر دلم میخواد بلند حرف بزنم؛ چون تنها کسی که اینجا کار میکنه منم!" طبیعتا جیمین الان قرار بود تلافی کنه. همیشه یونگی یک جمله رو مثل گلوله شلیک میکرد و اون موقع هردوشون شروع میکردن مثل یک زوج پیر با هم دعوا کردن تا اینکه شیفتشون تموم بشه. شاید این بهترین ایدهی مدیر نبود که دوتا دوست صمیمی رو تو یک شیفت قرار بده. با این حال لحظهای که اونها از کافه بیرون اومدن تمام جو تغییر کرد و احساس دنج و آرامش بخش کافه غمگین شد. انگار تو دیستوپیا زندگی میکردن، با وجود اینکه اوایل بعدازظهر بود، کل شهر به خاطر ابرهای تیره توی آسمون تاریک به نظر میرسید. یک نفر به شانه یونگی برخورد کرد و یونگی عقب رفت، قبل از اینکه فورا پشیمون بشه سرش رو بلند کرد تا اون شخص رو ببینه. نگاهش به نگاه اون مرد قفل شد و یونگی متوجه شد که سفیدی چشمهای مرد کامل سیاهه؛ اما این اتفاق چیزی نبود که یونگی رو بترسونه در عوض، این نیستی همهجانبهای بود که وقتی به مرد نگاه میکرد احساس میکرد انگار به جای یک انسان به یک مجسمه خیره شده.
چهره ی اون مرد هیچ احساسی نداشت و به آرومی
برگشت و رفت. "مشکلش چی بود؟" جیمین در حالی که کنار یونگی راه میرفت پرسید و یونگی جواب داد: "اون یه سایه بود." یونگی از انزجار جیمین و بقیهی مردم سئول از سایهها خبر داشت؛ اما دلش برای اونا میسوخت اونا هم یک روزی مثل خودشون سالم بودن. نسبت به اونا یکم ترس داشت؛ اما همیشه سعی میکرد بروزش نده؛ چون به نظرش این خیلی سخته که همه باهات مثل یک موجود طرد شده رفتار کنن. تبدیل شدن به یک سایه اتفاقی بود که زمانی شروع شد که فردی یک دوز از داروی نسبتاً جدیدی به نام اُبسيدین رو مصرف کرد. درسته همه ی مواد مخدرها اعتیادآور و خطرناک بودند؛ اما ابسیدین متفاوت بود. پس از تنها یک دوز،اون مواد سياه كار وحشتناکی با بدن انسان می کرد. علائم ترکش اونقدر وحشتناک که در نهایت باعث به نارسایی قلبی میشد. بنابراین وقتی که یکی شروع به مصرف میکرد به دام میافتاد و برای زنده موندن مجبور بود دائم مصرفش کنه در طی زمان مصرفش به آرومی تغییر میکرد و رگها و چشمهاش مثل همون پودر سیاه میشد. در آخر آرومتر و بیاحساستر میشدن مثل یک مردهی متحرک تا زمان مرگ زندگی میکردن. سایهها بیشترین آماره مرگ و میر رو تو سئول داشتن. یونگی مثل همیشه درگیر افکار خودش شد، تا موقعی که به جایی رسیدن که باید از هم جدا میشدن حتی یک کلمه هم حرف نزد. "میخوای یه سر بیای خونه ی من؟" جيمين جوری پرسید که انگار تردید یونگی برای جدایی رو حس کرده بود خجالتآور بود، در واقع اون فقط به یک نفر برخورد کرده بود که اتفاقاً سایه بود پس چیزی برای ترس نبود. یونگی وانمود کرد که براش مهم نیست و شونش رو بالا انداخت و گفت: "میام." تقریباً پانزده دقیقه بعد به خونهی جیمین رسیدن خونهی اون توی یک محلهی شیک بود دقیقاً برعکس یونگی. جیمین خیلی به یونگی پیشنهاد داده بود که با اون و برادرش زندگی کنه چون خونه به اندازهی کافی بزرگ بود؛ اما یونگی هنوز اون رو قبول نکرده بود به علاوه اون دوست داشت تنها باشه. سوکجین همیشه توی ساعت های عجیب و غریبی کار میکرد به گفتهی خودش تو یک رستوران بیست و چهار ساعته پیشخدمت بود بنابراین اونها هرگز نمیفهمیدن اون کی به خونه میاد.
بعد از رسیدن جلوی خونه جیمین در رو باز کرد و
وارد شد در کماله تعجب جین خونه بود.
"پس تو خونه ای چرا نیومدی دنبالمون؟ مجبور شدیم توی این سگ لرز پیاده تا خونه بیایم."
جیمین با غرغر وارد خونه شد و جین اصلاً به حرفهای جیمین توجه نمیکرد؛ اما كله محله صدای جيمين رو شنیده بودن. یونگی نگاهی به ژاکت توی دست جیمین انداخت که پسرک حتی به خودش زحمت نداده بود تنش کنه.
"اون قدرها هم سرد نبود." جیمین در حالی که به سمت آشپزخونه میرفت با چشم به یونگی فهموند تا ساکت باشه و زمزمه کرد. "سعی میکنم عذاب وجدانش رو تحریک کنم تا برامون شام بپزه." جیمین که حواسش به پشت سر خودش نبود صدای جین رو شنید. "راستش من الان دارم میرم سر کار پس باید برای یک بار هم که شده خودت برای خودت غذا درست کنی یا اینکه میخوای وقتی برگشتم برات غذا بیارم؟ جیمین خودش رو به نشنیدن زد و جوابی نداد در عوض خودش رو مشغول باز کردن کمدهای تصادفی کرد. یونگی به طرز ناخوشایندی اونجا ایستاده بود و نمیدونست چی بگه با اینکه اون دونفر باهم زندگی میکردن و یونگی بیشتر وقتها اینجا بود هنوز هم
نتونسته بود جین رو به خوبی جيمين بشناسه. یونگی بالاخره دهن باز کرد تا یک چیزی بگه. "امم، سر کار خوش بگذرون." وای خیلی چرت بود این چی بود گفتم؟ کی توی محل كار لذت میبرد؟ اصن کی اونجا حوصله صحبت کردن داره؟ سوكجين به یونگی لبخند زد درست همونطور که بزرگترها به بچه هایی که کاره خوبی انجام میدن لبخند میزنن. "تو خیلی شیرینی باورم نمیشه با یکی مثل جیمین دوست شدی." سوكجين طوری به جیمین نگاه کرد که انگار انتظار داشت ازش جوابی بشنوه؛ اما جیمین بهش چیزی نگفت. انگار جداً داشت خودش رو به نشنیدن میزد تا مزاحمشون نشه. سوكجين اشارهای به یونگی کرده و مخاطب قرارش داد. "بيا!" با قرار گرفتن یونگی کنارش مقداری پول رو به یونگی داد و گفت: "واسه ی خودتون یک چیزی سفارش بدید. جین موهای یونگی رو به هم ریخت و باعث شد گونه های یونگی سرخ بشن.
"خداحافظ، پسر کوچولو!"
و بعد با صدای بلندتری خطاب به جیمین ادامه داد
"خداحافظ بدجنس!"
بعد از رفتن سوكجين جيمين با عصبانیت به یونگی
نگاه کرد. "تو خیلی احمقی."
"مگه چیکار کردم؟"
یونگی سعی داشت از خودش دفاع کنه.
'تو هیچ وقت هیچ کاری نمیکنی طبق معمول، تو واقعاً باید قبل از اینکه اون واسه ی خودش یه دوست دختر پیدا کنه احساساتت رو بهش نشون بدی. "
"خدای من، میشه این بحث رو ادامه ندیم؟"
" جدی؟ تو که نمیخوای من بعداً به چصناله هات گوش بدم؟"
یونگی عصبی غرید. "اوكى، من دارم میرم اصلاً." به اندازه کافی شرمآور بود که جیمین از کراشی که روی سوکجین داشت با خبر بود. تحسين؟ شیفتگی؟ یونگی واقعاً نمیدونست این چه حسیه؛ اما همین حس باعث میشد جلوی اون مرد خیلی ضعیف به نظر برسه.
"خب باشه باشه نمیخواد بری."
جیمین گفت و نگاهی به دسته یونگی انداخت و
پرسید."حالا چقدر بهت پول داد؟"

YOU ARE READING
THE DIVEL OF THE SEOL
Action_ ل...لطفا ولم کن! _خیلی شانس اوردی که زیبایی. ■■■■■■■■■■■■■■■■ دنیایی که یونگی توش فقط یه باریستایه سادس و هوسوک مردیه که تمامه سئول از اون میترسند! ژانر : خشن، رومنس، اسمات مترجم: honey کاپل: سپ