هوسوک نمیتونست استرسش رو کنترل کنه و مدام پاهاش رو تکون میداد. چرا رسیدگی به دادگاهها همیشه بیشتر از اون چیزی که فکر میکنی طول میکشه؟
"تمومش میکنی؟" نامجون کنارش زمزمه کرد. "عصبیم میکنه." پاهاش رو متوقف کرد. اون در جواب زمزمه کرد: "ببخشید." قاضی هنوز داشت صحبت میکرد. ساعت رو از نامجون پرسید. اگر بخواد به موقع به محل ملاقات تهیونگ بره باید 20 دقیقهی دیگه راه بیوفته، ولی اونها هنوز دفاعیه رو هم ارائه نکرده بودن. 10 دقیقه گذشت. دادستان تازه شروع به صحبت کرده بود. هرگز قرار نبود به موقع از اینجا بره بیرون. 5 دقیقه بعد قاضی اعلام تنفس کرد. "حالت خوبه؟" نامجون در حال بررسی هوسوک پرسید. "عرق کردی." هوسوک موهای مرطوب اطراف پیشونیش رو احساس میکرد. "م-من خیلی احساس خوبی ندارم." "منم عصبیم، اما پاشو، باید خودتو جمع و جور کنی." هوسوک آرزو میکرد کاش جای نامجون باشه، تنها دغدغش محاکمه و ارائهی دفاعیه بود.
هوسوک وایستاد. "کجا میری؟" موکلشون پرسید. هوسوک عذاب وجدان گرفت. یئسونگ تقریباً به اندازهی اون عصبی بود. حس کرد نامجون هم منتظر جوابش بود.
به دروغ گفت: "من باید برم دستشویی."
"بهتره عجله کنی. تایم تنفس فقط ۱۰ دقیقست."
"واقعاً حالم خوب نیست. فکر نمیکنم بتونم دفاع کنم." مثل همیشه دوباره دروغ گفته بود و بیشتر از قبل از خودش متنفر شد، خودش رو توجیه کرد که واقعا الان حالش خوب نیست و هر عان ممکنه بالا بیاره.
متوجه عصبانیت نامجون شد. "تو اینجا منو ول نمیکنی!" مرد زمزمه کرد. هوسوک که فکر میکرد بزرگترین احمق جهانه، گفت: "متاسفم. باید برم. فقط دفاع رو همونطور که تمرین کردیم ارائه بده. تو بهترینی."
میدونست نامجون دنبالش نمیاد، چون نامجون موکلشون رو رها نمیکرد، به همون اندازه که پیدا کردن اون دارو برای هوسوک مهم بود، این دادگاه برای نامجون مهم بود!.
هوسوک در حالی که از در بیرون میرفت به این فکر کرد که ارزشش رو داره. حداقل تونست خودش رو به موقع سره قرار برسونه. حداقل یه کار رو درست انجام داد خودش رو به دور از چشم پنهان کرد و منتظر موند. کسی که اون تصور میکرد تهیونگه اونجا بود.
اون صدای ماشینی رو شنید که نزدیک بهش متوقف شد، حدس میزد دوتا مرد داخلش باشه. یک نفرشون پیاده و به تهیونگ نزدیک شد. حرفی رد و بدل نشد، احتمالا تهیونگ کیسه رو تحویل گرفته. مرد اسم چند نفر رو به تهیونگ گفت و بعد ادامه داد «این افراد تو مدرسهی تو درس میخونن، امروز باید اینارو بهشون برسونی! فهمیدی؟ "
لحن حرف زدن اون مرد به طرز وحشتناکی تحقیرآمیز بود، اما به نظر نمیرسید تهیونگ ترسیده باشه، چون اصلا صداش نمیلرزید، در عوض فقط گفت: "بله قربان."
مرد گفت: "این باید چند هفته دیگه طول بکشه. همشو یبار مصرف نکن!" هوسوک متوجه شد مرد به تهیونگ اُبسیدین داده. تهیونگ گفت: "ممنونم آقا." گفتن این حرف براش سخت نبود؟ تشکر کردن از ادمایی که معتادش کردن؟
اونا از هم جدا شدن و وقتی مرد به ماشین برگشت، به راننده گفت: "هی، مکان بعدی رو بدون من برو. جی میخواد در مورد چیزه مهمی باهام صحبت کنه."
راننده خندید. "به نظر میرسه تو دردسر افتادی."
مرد گفت: "هرچی." هوسوک متوجه شد که مرد از ماشین خارج شد و حرکت کرد، برگشته بود به جایی که تهیونگ رو ملاقات کرده بود. اینجا احتمالا مکانی که بیشتر قرار هاشون رو میزارن. هوسوک حدس میزد بخاطره تجاری بودن این بخشه شهر و مسکونی نبودنشه، چون از سکوت اطراف مشخص بود زیاد کسی اونجا رفت و آمد نمیکنه.
چند دقیقه بود که سرپا منتظر بود. هوسوک از انتظار و سکوت متنفر بود، صدا تنها چیزی بود که باهاش میتونست به اتفاقاتی که اطرافش میافتاد آگاه بشه، و وقتی صدا نبود، هوسوک تقریبا تبدیل به یک مردهی متحرک میشد. داشت فکر میکرد حاله نامجون و یئسونگ الان چطوریه؟ محاکمه هنوز ادامه داره؟ اصلا بخاطر کاری که امروز کرده بود نامجون باهاش حرف میزد؟
مرد همچنان کنار خیابان نشسته بود و با تلفنش بازی میکرد. تشخیص اینکه چه کسی تو باند اُبسیدین را مصرف میکنه برای هوسوک آسان بود، جی در واقع یکی از شخصیتهای مهمه بانده، چون اون اولین عضوی بود که هوسوک بهش برخورد کرد و مطمئن بود هیچ یک از علائم مصرف اُبسیدین رو نداشت.
هوسوک متوجه صدای جدیدی شد، صدای جی بود: «بلند شو». مرد از جا پرید و سعی کرد تلفنش رو تو جیبش بذاره. جی دستورات رئیسشون رو منتقل کرد. در واقع، هوسوک واقعاً اهمیتی نمیداد که چی میگفتن، چون چیز مفیدی رو بهش منتقل نمیکردن. اینجا فقط یک چیز به نفعش بود! مرد به خاطر صحبت کردن با مافوقش استرس گرفته بود و عصبی بود. همونقدر که جی با اعتماد به نفس حرف میزد، به همون اندازه اون مرد استرس داشت. هوسوک از لرزش صدا و ضربان قلب تندش متوجه میشد.
وقتی مکالمشون تموم شد، جی دستور داد: "زود دست به کارشو." و مرد وقت رو الکی تلف نکرد. جی آهی کشید و انگار اون مرد دیگه رفته بود. هوسوک اجازه داد جی کمی نزدیک تر بیاد، بدون اینکه بهش نزدیک بشه یا چاقو بخوره، از محل ملاقتشون خبر دار شده بود، انگار همه چیز نباید با زور و دعوا پیش بره. درست وقتی جی از کنارش رد شد اون رو به زمین کوبید و دستش رو زیر گردنش گذاشت تا نتونه از روی زمین بلند بشه. هوسوک خیلی خوشبین بود، کمال همنشینی با یونگیه صلح طلب بود، انگار یادش رفته بود تو همهی کارهاش باید اکشن باشه. رو به جی گفت: "فقط بهم بگو کجا میتونم رئیست رو پیدا کنم."
جی رو بدون سلاح به زمین چسبونده بود. ضربان تند قلب جی رو زیر دستهاش احساس میکرد، اون ترسیده بود. هوسوک سوال های زیادی داشت، اما هنوز نمیپرسید. "اگه میخوای بکشیم، زودتر انجامش بده! چون قرار نیست چیزی بهت بگم!" هوسوک حس کرد مشتش از ناامیدی میلرزه. اون نامجون رو رها نکرده بود تا از این مصیبت بدون هیچ اطلاعاتی بیرون بیاد. باید تاکتیک بعدی رو امتحان کنه، گفت: «تو به اینجا تعلق نداری». "تو این شغلو دوست نداری! به من کمک کن کبراها رو نابود کنم، اینجوری دیگه مجبور نیستی انجامش بدی."
به نظر میرسید که داره فکر میکنه.
"تو نمیفهمی. رئیس؛ " از فشاری که هوسوک روی سینهاش میآورد کمی نفس کشید. "همهی ما به اُبسیدین اعتیاد داریم، حاضرم بمیرم ولی بهش خیانت نکنم. نمیتونم مصرف نکنم." هوسوک میدونست که میتونه تمام روز مرد رو اینجا نگه داره، تا مذاکرشون به جایی برسه، نمیدونست، اما الان ساعت از 18:00 گذشته بود. همهی کارگران کارخانه شیفت خودشون رو تمام کرده بودن و هوسوک شنید که بیشترشون به این سمت میان.
فحش داد و مرد رو رها کرد. جی تلوتلو خوران از جاش بلند شد. "ولم میکنی برم؟"
هوسوک گفت: "نه از روی بخشش. من مردم رو نمیکشم. نه مثل رئیس شما."
جی گفت: "اون، این موضوع رو میفهمه، و من نمیتونم پنهانش کنم." جی به زخمهای روی صورتش اشاره کرد اما هوسوک زخم هارو نمیدید. "اون پشیمونت میکنه." به نظر تهدید نبود، بیشتر شبیه بیان یک واقعیت بود. یا شاید هم اخطار. "اون حتی نمیدونه من کیم."
جی شونههاشو بالا انداخت. "مجبور نیست بدونه."
هوسوک ابروهاش رو در هم کشید اما فرصتی برای بحث بیشتر نداشت. بدون حرف دیگهای رفت. احساس ناامیدی میکرد، اون هرکاری کرد، اما احساس میکرد هیچی نفهمیده، فرصت رو الکی از دست داده بود. از رفتن پیشه یونگی میترسید، مجبور بود یه شکسته دیگه رو هم بهش بگه.
ESTÁS LEYENDO
THE DIVEL OF THE SEOL
Acción_ ل...لطفا ولم کن! _خیلی شانس اوردی که زیبایی. ■■■■■■■■■■■■■■■■ دنیایی که یونگی توش فقط یه باریستایه سادس و هوسوک مردیه که تمامه سئول از اون میترسند! ژانر : خشن، رومنس، اسمات مترجم: honey کاپل: سپ