Part.14

290 47 15
                                    


ظاهرا جئون جونگ کوک دیگه مشتری شرکت حقوقی‌ اون ها شده بود. هوسوک مطمئن بود اون دفعه که وسط خیابون باهاش صحبت کرده بود، قطعا آخرین بار نخواهد بود، اما آقای جئون هم اینطوری نبود که با شراکت هوسوک و نامجون مشکلی داشته باشه، در واقع به نظر میرسید به هردوی اونها پیشنهاد کار داده. با اینکه هردوشون از قبل خبر داشتن اما رئیسشون با صورتی که هم متعجب و هم مفتخر بود وارد دفتر اونها شد تا خبر رو بده. نامجون خیلی خوشحال بنظر میرسید، اما هوسوک هیچ‌جوره نمیتونست نامجون رو درک کنه و همراه باهاش شادی کنه. هیچ سود و منفعتی هم براشون نداشت، نه به حقوقشون اضافه میشد نه به آبروشون. تنها کاری که قرار بود انجام بدن دفاع کردن از یک میلیارد فاسد برای نجات دادنش از بند قانون و عدالت بود. و با توجه به دفاعیه‌ی قوی که در روز دوم دادگاه داشتن، جونگ کوک رو تحت تاثیر قرار دادن و باعث شدن این اتفاق بیوفته، هیچوقت فکر نمیکرد یک دفاعیه‌ی بی نقص باعث ایجاد دردسر بشه.
"بنظرت واسه کریسمس ازش هدیه‌ای میگیریم؟" نامجون همونطور که کار میکرد این جملات از دهانش بیرون اومد. "فکر کنم یکنفر یا صد نفر براش فرقی نکنن، در هر صورت اون میلیاردره." هوسوک کاملا متوجه نزدیک شدن کریسمس بود. به هر حال اوایل دسامبر بود. چندین سال بود که تعطیلات دیگه برای هوسوک معنی خاصی نداشت. اون کسی رو برای جشن گرفتن کنارش نداشت، اون همه رو از دست داده بود. البته به غیر از نامجون، اون همیشه مطمئن میشد که هدیه‌ی کریسمس رو به نامجون بده. از بعد فوت پدرش نامجون تنها کسی بود که کریسمس ها کنارش بود، و امیدوار بود کریسمس های بعدی هم همینطور باشه.
مهم نبود خودش از کسی هدیه‌ی کریسمس دریافت میکنه یا نه، اما نامجون حتما و در هر شرایطی باید میگرفت. جونگ کوک بعد از به دست آوردن دو وکیل خوب برای پیش بردن بیزینسش برگشته بود سرکار، اون این رو مدیون نامجون و هوسوک بود.
تلفن هوسوک وزوز کرد. و ربات هوش مصنوعی گوشیش با آخرین ولوم اسم یونگی‌ رو تو دفتر داد زد. هوسوک گوشیش رو برداشت و جواب داد. بلافاصله بعد از الو گفتن یونگی گفت: "معمولا چه ساعتی نهار میخوری؟"
"هر وقت بخوام، معمولاً حدود ساعت 12:00"
" بهت سر میزنم"
ابروهای هوسوک درهم رفت. سعی کرد استرس نگیره، فقط یک نهار ساده بود.
"لاس زدن تو محل کار؟"
هوسوک لبخندی افتضاح زد. "چیزه مهمی نبود، باور کن."
نامجون هشدار داد: "فکر نکن از دیدنش صرفنظر کردم. من حتما باید کسی که قلب جانگ هوسوک رو تسخیر کرده ببینم."
هوسوک به افرادی که در گذشته باهاشون قرار گذاشته بود فکر کرد. قبل از اینکه بخواد یه رابطه محکم رو شکل بده منصرف میشد و کنار میکشید. داشت فکر میکرد که قرار نیست تا اخر عمرش با کسی کنار بیاد، انگار قرار نبود کسی رو داشته باشه، ولی بعد با یونگی اشنا شد.
هوسوک قول داد: "به زودی میبینیش. اون فعلا خیلی درگیره که یه آپارتمان جدید پیدا کنه."
خوشبختانه به نظر می‌رسید نامجون بیخیال شده. پنج دقیقه به سرعت گذشت، هوسوک بلند شد. اون گفت: "من میرم نهار بخورم."
نامجون به ساعت نگاه کرد. "ساعت یازدهه. الان گشنته؟"
هوسوک گفت: "امروز صبح صبحانه نخوردم." که در واقع درست بود. مثل همیشه دیر از خواب بیدار شده بود.
"باشه. خوب غدا بخور."

THE DIVEL OF THE SEOL Onde histórias criam vida. Descubra agora