یونگی ناباور به چشمهای مرد نگاه میکرد؛
امکان نداشت رئیسی که این همه مدت دنبالش میگشتن الان جلوی چشمهاش باشه.
حدس میزد جونگکوک باشه یا حتی یجورایی با خودش به توافق رسیده بود که اگه سوکجین بود هم چطور واکنش نشون بده.
ولی کسی که رو به روش بود اصلا آشنا نبود.
الان یونگی باید چیکار میکرد؟ تنها چیزی که یادش بود این بود که با حوله تو خونه نشسته بود و کاملا مست بود.
ولی حالا اصلا حولهای تنش نبود؛
باید التماس میکرد؟ باید به پاش میافتاد تا اون درمان رو بگیره و برای برادرش ببره؟
حتی حاضر بود جونش رو هم بده ولی مطمئن بشه بعد از مرگش درمان به دست برادرش میرسه.
"الان داری از کنجکاوی منفجر میشی مگه نه؟"
یونگی اصلا حال نمیکرد با این مرد که همهی بدبختیهاش گردنه اونه زیاد حرف بزنه اما چارهای نداشت.
اون باید درمان رو به دست میاورد!
"نه راستش، فقط درمان رو میخوام."
"هر چیزی یه بهایی داره مینیونگی؛ قرار نیست به این راحتی همه چیز رو به دست بیاری.
اگه همچین تلاشی بکنی، اون موقع باید تاوان حماقتت رو بدی."
یونگی داشت دیوانه میشد، مغزش نمیکشید. نمیتونست چیزایی که از این مرد میشنوه رو تحلیل کنه و به یه نتیجهای برسه.
اون فقط میخواست جواب آخر رو بگیره.
"خستهتر از چیزی به نظر میرسی که بخوای متوجه حرفهام بشی؛ پس میریم سر اصل مطلب.
من ازت چندتا سوال میپرسم، اگه درست جوابشون رو بدی درمان رو میگیری."
یونگی ترسیده به چشمهای مرد نگاه میکرد.
هوسوک کجا بود؟***
تو این وضعیت هوسوک تو خونهی بزرگ جونگ کوک نشسته بود تا جنابعالی براش نقشه بکشه.
واقعا بهش نیاز داشت، وگرنه میکشتش تا زودتر یونگی رو پیدا کنه.
جونگ کوک آرومتر از کسی بود که خواهرش لب مرز مرگ در حال جنگیدنه؛
البته شاید یونگی خیلی نگران بود.
"خب جانگ هوسوک، باید چیکار کنیم؟"
گوشاش درست شنیده بود؟ اون تا این اندازه وقتش رو گرفته بود که ازش بپرسه باید چیکار کنن؟
الان نباید میکشتش؟ چون ثابت شده که فقط باعث کُند شدن هوسوک میشه.
"جونگ کوک نظرت چیه بمیری و بزاری تنها به کارم برسم؟"
"نظرت چیه بزارم تنها بری اونجا و یه تیر بزنن تو سرت تا هم زندگیه من و خواهرم رو نابود کنی هم زندگی خودت و یونگی رو؟"
راست میگفت، رفتنش به اونجا ریسک نبود خود حماقت بود.
ولی دلش آروم نمیگرفت، اون میخواست یونگی رو نجات بده. باید میفهمید اون کجاست.
بغض کرده بود اما صدای گوشیش اون رو به خودش آورد.
گوشیش مثل همیشه داد میزد: "یک پیام از ناشناس."
"وای جانگ هوسوک محض رضای خدا صدای اون هوش مصنوعی که رو گوشیت نصب کردی رو کم کن، اگه زودتر دیده بودمش لازم نبود انقد واسه فهمیدن کور بودنت خرج کنم!"
"ببند دهنت رو!"
هوسوک گفت و گوشیش رو برداشت.
هوش مصنوعی پیام رو براش با صدای متوسطی میخوند و جونگ کوک هم گوش میداد.
چشمهای هر دو نفر بعد از شنیدن متن پیام گرد شده بود.
جونگ کوک گوشی رو از دست هوسوک چنگ زد تا مطمئن بشه.
پیام رو بلند خوند: "هوسوک اگه میخوای درمان رو بگیری بیا به این آدرس."
کوک گوشی رو روی میز پرت کرد و پالتوش رو تنش کرد.
"چیکار داری میکنی؟" هوسوک پرسید.
"دارم میرم به همون آدرس لعنتی تا بتونم درمان رو بگیرم."
اگه این یه نقشه بود چی؟ اگه فقط میخواستن گمراهشون کنن چی؟
جلو رفت و دست جونگ کوک رو گرفت.
"پسر نباید بری اونجا! این نقشست. اصن شاید نه درمان اونجا باشه نه یونگی."
"چرا چرت پرت میگی؟ چرا باید نقشه بکشن؟ نقششون دیدن تو و کشتن توئه! چه نقشهای بالاتر از این دارن که دشمنشون که تا امروز کلی از نقشههای کبراها رو خراب کرده بکشن؟ مشخصه نقشه تویی، و من قراره کمکت کنم جانگ هوسوک! اون درمان رو برای خواهرم میخوام ولی قرار نیست بزارم یه باند، سئول رو به گند بکشن.
پس کمکت میکنم؛ فقط با من بیا!"
YOU ARE READING
THE DIVEL OF THE SEOL
Action_ ل...لطفا ولم کن! _خیلی شانس اوردی که زیبایی. ■■■■■■■■■■■■■■■■ دنیایی که یونگی توش فقط یه باریستایه سادس و هوسوک مردیه که تمامه سئول از اون میترسند! ژانر : خشن، رومنس، اسمات مترجم: honey کاپل: سپ