هوسوک دیره کرده و صبر یونگی هم داره تموم میشه، چون اون تمام شب رو وقت نداشت که منتظر بمونه. خب، شایدم نگرانش بود، اما هوسوک این رو نمیدونست.
هوسوک با لباسهای معمولی اومد، برای یونگی که اون رو همیشه با کتی بلند دیده بود سخت بود که الان با هودی و شلوار ساده ببینش، البته مثله همیشه اون نقاب مسخره روی چشمهاش بود.
یونگی به جای سلام گفت: "این مسخرست."
"چیش مسخرست آخه؟ تو خودت گفتی بیام!"
"منظورم ماسکه. تو میدونی من چه شکلیم ولی من نمیدونم! نمیتونی برش داری؟"
یونگی میدونست داره الکی زور میزنه. اون به سختی شماره تلفن و اسمش رو فهمیده بود، اما هنوز هم خیلی کنجکاو بود. چشماش چه رنگیه؟ اصلا جذاب هست؟
هوسوک مثل همیشه جوابش رو نداد و نشست. "با برادرت صحبت کردی؟" یونگی با تمسخر گفت: نه. " خواستم بیای تا فقط اینجا کناره هم بشینیم."
"خب این فقط برای تو خوبه."
"ینفر اعصاب نداره!"
خندش رو پنهان کرد، براش عجیب بود هوسوک عصبی بشه، اون همیشه خیلی اروم و مودب بود. از عصبانی کردنش خوشش میاومد، شاید ازین به بعد سرگرمی مورد علاقش بشه! اما یه عان یادش اومد هوسوک رو براچی اورده اینجا، لبخندش به سرعت محو شد. گفت: "با تهیونگ صحبت کردم."
"هنوز میدونه تو کی هستی؟ فک میکنم الان دیگه باید خانوادهاش رو فراموش کرده باشه. "
"اره، هنوز اونقدر از کنترل خارج نشده! گفت اگه دفعهی بعد ازش بخوان مواد جا به جا کنه به من میگه. شاید بتونی بعد از ملاقاتهای تهیونگ، اون ادما رو تعقیب کنی."
هوسوک سری تکان داد. "چیزِ دیگهای هم گفت؟"
"ازش پرسیدم چیزی در مورد رهبرشون میدونه یا نه، ظاهراً یه مردی هست که سره هرمه، کارهای مهم گنگ رو اون انجام میده، و همه چیز زیره سره اونه. فقط هم یک اسم داره، جی!"
"جی؟ قبلا شنیدمش." وقتی هوسوک از شنیدن اسم رئیس گنگ غافلگیر شد یونگی احساسِ غرور کرد. "تهیونگ-" یونگی کوتاه گفت. قصد نداشت اسم برادرش رو به هوسوک بگه، اما هوسوک براش قابله اعتماد بود!
"چیزهایی که گفتی مفید بودن، ممنون! "
یونگی پکر شد، درسته گفتن اسم برادرش چیزه مهمی نبود، اما لازم نبود هوسوک انقدر به همه چیز واکنش جدی نشون بده.*دو هفته بعد*
هوسوک به یونگی دروغ گفته بود. اون روز که هوسوک اومد به آپارتمان یونگی، یونگی پرسیده بود که هوسوک از کجا میدونه کجا زندگی میکنه. هوسوک هم گفت که یونگی رو از رستوران به خونه تعقیب کرده که خب این فقط نیمی از واقعیت بود. اون یونگی رو به خونه دنبال کرد، اما نه اون شب. در واقع، اون شب اولین باری نبود که اونا با هم ملاقات میکردن، اما یونگی این رو نمیدونست.
هوسوک حافظه عجیبی داشت. به خاطر سپردن رایحهی افرادی که حتی یک بار با اونا ملاقات کرده بود براش آسون بود. هوسوک یک فرد معمولی در کافهی روبهروی دفترش بود، اما اونقدر اونجا رفته بود، که مطمئن بود یونگی اونجا کار میکنه. هوسوک یک شب اون رو از سر کار تا خونه دنبال کرد و دقیقاً میدونست که پسر کجا زندگی میکنه. هوسوک و نامجون اونقدر مشغول کار بودن که فرصتی برای حل مشکلات دیگه وجود نداشت. اونا تونستن پرونده موکلشون رو به محاکمه ببرن، اگرچه این قرار بود ماهها طول بکشه، دادگاه اونا هفته آینده بود. بدون شک با کمک پول جئون جونگکوک. اون عوضی پول میده تا داداگاه سریعتر برگذار بشه، و حتما قراره به دادگاه پول بده تا همه چیز رو به نفع خودش کنه!
هوسوک و نامجون تنها کسانی بودن که تو دفتر مونده بودن. حتی رئیسشون بهشون گفت که لازم نیست انقدر کار کنن اما اونا چارهی دیگهای نداشتن. باید یجوری تو دادگاه موفق میشدن. تلفن هوسوک روی میزش وزوز کرد، صدا اتاق ساکت رو پر کرد. نامجون خواست تلفنش رو برداره، هوسوک سریع اون رو گرفت نامجون پرسید: " یونگی کیه؟چرا تو پیام گفته شب بری پیشش؟"
هوسوک گفت: "فقط یه دوسته. جدیدا باهاش آشنا شدم."
هوسوک بعد از چند سال رفاقت با نامجون میدونست وقتی سکوت میکنه، سکوتش به چه معناست. "پس تو فقط برای وقت گذروندن با من خستهای نه یونگی مگه نه؟" هوسوک سعی کرد خودشو لو نده: «اوم، خب، فرق میکنه چون؛ »
"چون باهاش قرار گذاشتی." نفسش رو بیرون داد. "چرا بهم نگفتی؟ فکر میکردم یه دوست صمیمی جدید پیدا کردی." هوسوک دیگه سعی نکرد چیزی رو درست کنه، فقط خوشحال بود که لو نرفته. "هیچکس نمیتونه جای تورو بگیره جونی. میخوای امشب بریم شبگردی؟ مثل قدیم." جمعه بود. یونگی گفته بود که برای دیدن برادرش آخر هفته میره خارج از شهر و هوسوک فکر میکرد که اگر باعث خوشحال کردن نامجون باشه، میتونه یه شب مبارزه با جنایت رو کنار بذاره. نامجون گفت: اوکی، پس خوراکی رو من انتخاب میکنم.
JE LEEST
THE DIVEL OF THE SEOL
Actie_ ل...لطفا ولم کن! _خیلی شانس اوردی که زیبایی. ■■■■■■■■■■■■■■■■ دنیایی که یونگی توش فقط یه باریستایه سادس و هوسوک مردیه که تمامه سئول از اون میترسند! ژانر : خشن، رومنس، اسمات مترجم: honey کاپل: سپ