مثل اینکه بیست و یک سالگی قرار نبود برای هایبرید سنجاب مثل تمام بیست سالی که گذروند آروم و بیدردسر شروع بشه. انگار سرنوشت برنامههای جالبتری برای هان جیسونگ رپر، ووکالیست، آهنگساز و نابغه دانشکده موسیقی داشت. برنامهای مثل "چگونه لی فلیکس را به زندگی هان جیسونگ گره بزنیم؟"
وقتی که تصمیم گرفت روز تولدش رو تماما به آهنگسازی و کار کردن روی نوتهایی که استاد بنگ بهش سپرده بود، بگذرونه، هیچوقت فکرش رو نمیکرد وقتی ساعت یازده شب وقتی که تصمیم گرفت به خوابگاه برگرده، با لی فلیکسی روبهرو بشه که روی نیمکت داخل حیاط نشسته و همونطور که سرش رو سمت آسمون گرفته بود از رول ماریجوآنای بین انگشتهاش کام میگرفت.
اول میخواست نسبت به پسر بیتوجه باشه اما چطور میتونست وقتی خون روون شده از بینی پسر رو میدید که روی گردنش ادامهدار شده بود و تیشرت سیاه سفیدی که به تن کرده بود رو خیس میکرد؟
نمیدونست چه بلایی سر پسر مو مشکی اومده بود، اما به عنوان هایبریدی که یکبار فلیکس کمکش کرده بود، وظیفه خودش میدونست اینبار هم اون کمکش کنه؛ اینطوری لطف پسر رو هم جبران کرده بود.
ناخواسته سمت کیفش چرخید، زیپ کوچیکی که پایینش قرار داشت رو باز کرد و دستمال تمیزی ازش بیرون کشید.
بیتوجه به نگاه بیحالت پسر که خونریزی بینیش حتی به یک سمتش هم نبود، پایین نیمکت روی زانوهاش نشست و با کنار زدن دست فلیکس، دستمال رو روی لبها و زیر بینیش کشید تا خون رو با ملایمت از روی صورتش پاک کنه.
به آرومی دستش رو داخل موهای نرمش فرو کرد و سر پسر رو به سمت پایین خم کرد تا خون داخل مغزش جمع نشه و بیرون بریزه.
- وقتی خون دماغ میشی، نباید سرت رو بالا بگیری. خون نباید داخل مغزت جمع بشه.
خجالت میکشید نگاهش رو به چشمهای پسر مقابلش بده چون اولینبارش بود کاری رو خودسرانه انجام میداد. ترجیح داد نگاهش رو روی انگشتهاش که دستمال رو روی لبهای پسر میکشیدن نگه داره تا با نگاه کردن به چشمهای لی فلیکس، خجالتزدهتر نشه.
فلیکس واقعا متعجب بود، هم از ارتباط برقرار کردن غیرمنتظره پسر منزوی و هم از فاصله کمی که با صورتش داشت.
ناخواسته کمی خودش رو عقب کشید تا دست پسر از روی صورتش برداشته بشه. به هر حال نیازی به پرستار نداشت و خودش بلد بود چطور هوای خودش رو داشته باشه.
- نیازی به اینکارها نیست. وقتی بند اومد، صورتم رو میشورم.
هایبرید سنجاب معذب خودش رو عقب کشید. اگه پسر مقابلش علاقه نداشت پس ادامه نمیداد اما دلش میخواست بار دیگه شانسش رو برای کمک به پسر امتحان کنه.
- اگه جلوش رو نگیری بیشتر لباست خونی میشه و خانوادهات نگران میشن!
فلیکس پلک آرومی زد و کام عمیقی از رولی که به آخرش رسیده بود گرفت. همونطور که دودش رو بیرون میداد، سرِ رول به انتها رسیده رو به صندلی فلزی فشرد و از خاموش شدنش که مطمئن شد، توی باغچه کنارش پرتش کرد.
- برای همینه که اینجا نشستم. وقتی همه خوابیدن میرم خونه.
- میتونی بیای خوابگاه ما.
اگه رفتن پیش لی فلیکس و دخالت کردن توی کارهای دردسرسازش اولین تصمیم اشتباه جیسونگ توی بیست و یک سال زندگیش بود، قطعا دومین اشتباهش رو هم همون لحظه انجام داده بود، " دعوت کردن لی فلیکس به خوابگاهشون. "
نفهمید دومین تصمیم اشتباهش چطور انقدر زود مورد استقبال قرار گرفت اما حالا با اون پسر دردسرساز، هورنی و البته خوشتیپ، جلوی در خوابگاهش قرار داشت. فقط کافی بود در رو باز کنه و با لبخند بیچارهای حضور فلیکس رو به مینهوی خوابآلود اطلاع بده. هرچند میدونست مینهو از حضور فلیکس استقبال میکنه و با چشمهایی که برق ستارهشون کورش میکردن، تمام مدت به فلیکس کمک میکرد تا خودش رو جمع و جور کنه.
اما خودش مطمئن نبود، اصلا نمیدونست چرا این کار احمقانه رو انجام داده و لی فلیکس بد سابقه رو انقدر به حریم خصوصیشون نزدیک کرده. به هر حال دیگه راه فراری نداشت پس در رو باز کرد و با کنار کشیدن خودش، اجازه داد مهمونش اول وارد خونه بشه.
YOU ARE READING
My Fluffy Snowball
Fantasy-My Fluffy Snowball •𝘾𝙤𝙪𝙥𝙡𝙚: Chanho, Changjin, Jilix, Seungin •𝙂𝙚𝙣𝙧𝙚: 𝙃𝙮𝙗𝙧𝙞𝙙, 𝙁𝙡𝙪𝙛𝙛, 𝙎𝙢𝙪𝙩, 𝙍𝙤𝙢𝙖𝙣𝙘𝙚 •W𝙧𝙞𝙩𝙚𝙧: Roe ناخواسته فشار دستش رو روی دم پنبهایش بیشتر کرد و لبش رو توی دهنش کشید؛ نمیدونست جملهاش رو چطور ت...