کیم سونگمین واقعا نویسندهی به درد نخور و متقلبی بود. مینهو دلش میخواست تمام کتابهایی که ازش داشت رو دور بریزه و دیگه نوشتههاش رو نخونه. واقعا که! چقدر برای امضا گرفتن از اون هایبرید پاپی لوس و زشت توی صف ایستاد و آخرش هم نوبتش نشده بود!
مینهو پنجاه درصد راهحلهای کتاب اون هایبرید پاپی لوس رو انجام داده بود اما هیچ نتیجهای براش به همراه نداشت؛ هیچ نتیجهای.
اون پاپی لوس باید صفحهی اول کتابش خیلی بزرگ مینوشت "اگه شما هم یه پاپی لوس مثل من هستین، شاید از این روشها جواب بگیرین. در غیر این صورت قرار نیست این کتاب کمکی بهتون بکنه."
برای مینهو جای سوال بود که اصلا کیم سونگمین وجدان داشت؟ کلا ده مورد پیش پا افتاده توی کتابش نام برده بود و برای همون ده مورد انقدر توضیحات الکی و تکراری نوشته بود که آدم رو کلافه میکرد! انگار میخواست فقط صفحات کتاب رو پر کنه و بده چاپ کنن.
مینهو از امروز یه تصمیم جدید گرفته بود، تصمیمی به اسم "نفرت ورزی به کیم سونگمین."
حالا این نفرت از کجا سرچشمه میگرفت؟ از اونجایی که چندین روز بعد از قرار دوستهاش، بینشون چرخ میخورد و از قرارشون سوال میپرسید اما هیچ جوابی نمیگرفت. حتی سویونی عزیزش هم گفته بود اون دوتا اصلا به هم نزدیک نشده بودن و هیچ اتفاق جالب و قابل عکس گرفتنی بینشون نیفتاد.
البته مینهو خبر نداشت که سویون اصلا به جیسونگ و فلیکس اهمیت نداده بود و فقط برای اینکه مینهو رو از خودش ناامید نکنه این حرف رو زده بود. درواقع نه اینکه بخواد به حرف دوستش اهمیت نده، فقط اون شب زیادی مست کرده بود و قبل مست کردنش هم از اون هایبرید احمق و انسان نچسب چیزی ندید پس یه جورایی راستش رو به مینهو گفته بود.
حتی اگه سویون رو هم در نظر نمیگرفت، بازهم نمیدونست توی دل جیسونگی عزیزش که در جواب هر سوالش میگفت "هیچ اتفاقی بینمون نیفتاده." چی میگذره.
به هرحال هیچکدوم از اینها اهمیت نداشتن چون مینهو تصمیم گرفت با عقل خودش وارد عمل شه. البته نه صد درصد عقل خودش...
وقتی زمان استراحت بین دو کلاسش اکسپلور اینستاگرام رو بالا و پایین میکرد، زوجهای زیادی رو دیده بود که باهم همخونه بودن؛ حتی جینی و بینی هم باهم زندگی میکردن پس چرا مینهو و چانی باهم زندگی نمیکردن؟
خب این در قدم اول فقط یه فکر شکست خورده بود چون اگه مینهو از خوابگاه میرفت، جیسونگی عزیزش تنها میشد. اما... اما اگه برای جیسونگی عزیزش یه هم اتاقی نازنازی میآورد چی؟
با ایدهای که به ذهنش رسید، ناخواسته لبخند خبیثی روی لبهای کوچولو و صورتی رنگش نشست.
از اینستاگرام بیرون اومد و بعد از قفل کردن گوشیش اون رو داخل جیبش هل داد.
از روی میزی که روش نشسته بود پایین پرید و کیفش رو روی دوشش انداخت، سمت دانشکده و کلاس چانیش راه افتاد. ده دقیقهی دیگه کلاسشون تموم میشد پس مینهو میتونست خودش رو به هر چهار نفرشون برسونه.
به هرحال جیسونگی، لیکسی و سویونی این ساعت با چانیش کلاس داشتن و مینهو اینجوری با یه تیر چهار نشون میزد.
هم میتونست جیسونگی و سویونی رو ببینه، هم با چانی راجع به تصمیمش حرف میزد و هم پیشنهادی که توی سرش بود رو به لیکسی عزیزش میداد.
این بهترین و آخرین حملهی مینهو بود. آخرین حمله رو انجام میداد و منتظر نتیجهاش میموند. اگه این روش هم جواب نمیداد، مثل یه پسر خوب عقب میکشید و دیگه کاری به کار دوستهاش نداشت اما قبلش میخواست مطمئن بشه تمام تلاشش رو کرده.
تمام این تلاشهاش بهخاطر جیسونگی عزیزش بود.
مینهو به خوبی میدونست که جیسونگ هیچ رابطهای داخل زندگیش نداشت و هیچ بوسهای رو هم تجربه نکرده بود.
پس حالا که اونطور لیکسی رو کبود کرده و بوسههای خوشگل روی ترقوههاش کاشته بود، یعنی یه حسهایی به اون پسر داشت و فقط چون تاحالا تجربهاش نکرده بود، نمیخواست بهش بها بده. درواقع مینهو میتونست حدس بزنه که جیسونگ از بیرون اومدن از نقطهی امنش و تجربهی چیزهای جدید میترسه.
پسر خرگوشی بهش حق میداد اما میخواست آخرین تلاشش رو هم بکنه تا بعدا پشیمونی براش باقی نمونه.
رسیدنش به کلاس ته راهروی دانشکده موسیقی مصادف شد با بیرون اومدن دانشجوها.
با دیدن اون کلاس ناخواسته یاد اعترافش افتاد...
یاد زمانی که از ترس اینکه چانیش رو از دست بده، جلوی کلاس به اون مرد اعتراف کرده بود.
حالا بعد از گذشت مدت زیادی، دوباره جلوی همون کلاس بود اما این بار به عنوان دوست پسر عزیز چانیش.
از بین دانشجوها وارد کلاس شد و گرگ جذابش رو درحال جمع کردن کیفش دید.
به آرومی سمت کلاس چرخید و سویون رو دید که سمتش میاومد پس قبل از اینکه توجه چانیش رو جلب کنه، قدمهای کوتاهش رو سمت هایبرید گرگ خاکستری برداشت و با رسیدن بهش دختر رو توی بغلش کشید.
- خسته نباشی سویونی قشنگم. کلاست خوب بود؟
YOU ARE READING
My Fluffy Snowball
Fantasy-My Fluffy Snowball •𝘾𝙤𝙪𝙥𝙡𝙚: Chanho, Changjin, Jilix, Seungin •𝙂𝙚𝙣𝙧𝙚: 𝙃𝙮𝙗𝙧𝙞𝙙, 𝙁𝙡𝙪𝙛𝙛, 𝙎𝙢𝙪𝙩, 𝙍𝙤𝙢𝙖𝙣𝙘𝙚 •W𝙧𝙞𝙩𝙚𝙧: Roe ناخواسته فشار دستش رو روی دم پنبهایش بیشتر کرد و لبش رو توی دهنش کشید؛ نمیدونست جملهاش رو چطور ت...