تنها چیزی که جیسونگ برای سومین شب هم اتاقی شدن با لی فلیکس نمیخواست، صدای نالههای نسبتا بلندش بود که داخل اتاق میپیچید.
همین رو کم داشت! اینکه پسر به صورت بیشرمانه و نسبتا بلند ناله کنه. البته این اولین فرضیهاش نسبت به چیزهایی بود که میشنید چون بعد از گذشت چند ثانیه کاملا این فرضیه رد شد. حالا که کمی دقت میکرد، این صدای ناله برای آدمی نبود که از روی سرخوشی درحال خودارضایی باشه؛ بیشتر شبیه شخصی بود که درحال کابوس دیدنه.
کلافه چشمهاش رو روی هم فشار داد، سعی کرد حس انسان دوستیش رو کنار بزنه و توی روند خواب اون پسر دخالت نکنه اما طاقت نیاورد پس از روی تختش بلند شد و بعد از برداشتن چند قدم کوتاه، بالای سر همخونهی دردسرسازش رسید.
به لطف روشن بودن چراغ خواب میتونست دونههای عرق نشسته روی پیشونیش و قفسه سینهای که به تندی بالا و پایین میرفت رو ببینه. فلیکس هر چندثانیه سرش رو به بالشت میفشرد و با اخمهای درهم، انگار که چیزی آزارش میده، توی جاش وول میخورد.
روی بدن پسر مو مشکی خم شد و اجازه داد انگشتهاش شونهی پسر رو لمس کنن.
- لی فلیکس... داری کابوس میبینی، بیدار شو.
با ندیدن نشونهای از هوشیاری پسر، اینبار محکمتر تکونش داد.
- هی پسر... با توام... بیدار شو دیگه، همهاش یه خوابه.
پسر روی تخت حالا رسما توی جاش میلرزید و این اشکهاش بودن که روی گونههاش سر میخوردن... جوری توی خواب گریه میکرد که انگار داشت خواب از دست دادن عزیزی رو میدید. صورتش رو جمع کرده بود و اشک میریخت؛ انگار که برای هق زدن ناتوان بود و فقط میتونست با فشردن خودش به تخت، کمی از فشار درونیش رو کم کنه.
هایبرید سنجاب شوکه شده بود... هیچوقت فکرش رو نمیکرد روزی با همچین صحنهای روبهرو بشه. دلش نمیخواست اشکهای لی فلیکس رو ببینه. اون بدن لرزون و صورت جمع شده رو هیچوقت نمیتونست توی کل عمرش تصور کنه و حالا که داشت همچین چیزی رو از نزدیک میدید، چارهای براش نداشت.
به آرومی روی قسمت خالی تخت فلیکس دراز کشید و پسری که فقط یک روز ازش کوچیکتر بود رو داخل بغلش گرفت.
- هیش... من بلد نیستم چیکار کنم... مینهو هرموقع خواب بد میدیدم، اینطوری بغلم میکرد... امیدوارم روی تو هم جواب بده...
اجازه داد سر پسر روی بازوی نسبتا لاغرش قرار بگیره. با ملایمت انگشتهاش رو زیر چشم پسرک کشید و اشکهاش رو کنار زد.
خوشش نمیاومد اشک ریختنش رو ببینه. از نظر جیسونگ، فلیکس سرسخت و سوج بهترین چیزی بود که هر آدمی توانایی دیدنش رو داشت. نه اینکه اون فلیکس همیشگی آدم خوبی باشه، اما هیچکس دوست نداشت ورژن آسیب پذیر آدمهای سفت و سخت اطرافش رو ببینه و برای جیسونگ هم همین صدق میکرد.
چونهاش رو روی موهای پسر قرار و اون رو کامل توی بغلش جا داد. دست آزادش رو پشت فلیکس برد تا با نوازش کردن کمرش، از سنگینی کابوسی که در حال دیدنش بود کم کنه.
فشار دیدن حالت ضعیف لی فلیکس خیلی ببشتر از اونی بود که فکرش رو میکرد. قلبش از دیدن این حالت پسر سنگین شده و امیدوار بود دیگه اون رو درحال کابوس دیدن پیدا نکنه.
هیچوقت حالت ضعیف مینهو انقدر دلش رو به درد نیاورده بود و برای همین نمیفهمید چرا دیدن فلیکس توی این حالت داشت قلبش رو میسوزوند. شاید هم بهخاطر این بود که مینهو زیاد گریه میکرد و جیسونگ به دیدن روی ضعیف دوستش عادت داشت! آره، قطعا همین بود وگرنه امکان نداشت جیسونگ بخواد برای لی فلیکس اینهمه دل بسوزونه؛ فقط چون این روی پسر رو تا به حال ندیده بود، تحت تاثیر قرار گرفت.
نوازشهای پسر سنجابی انقدر ادامه پیدا کردن که هم پسر مو مشکی آروم شد و هم جیسونگ کنار اون پسر کک و مکی خوابش برد.
هیچوقت فکرش رو نمیکرد وقتی صبح از خواب بیدار میشه و لی فلیکسی که با چشمهای باز کنارش دراز کشیده بود رو میبینه، برای اولین بار از کاری که شب قبل انجام داده بود، پشیمون نشه.
شاید کمی خجالتزده شده بود اما پشیمون نه! احساس نمیکرد اشتباه کرده یا حتی اون عذاب الهی که هربار با دیدن صورت شرور لی فلیکس روی شونههاش سنگینی میکرد، این بار وجود نداشت.
به آرومی عقب کشید و اجازه داد پسر از آغوشش بیرون بره.
- ایبابا! چرا داری ولم میکنی؟ توی بغلت داشت خوش میگذشت.
جیسونگ به آرومی روی تخت نشست، نگاه کوتاهی به نیشخند خبیث پسر انداخت و در آخر بهش پشت کرد و دستهاش رو داخل موهای بهم ریختهاش فرو برد تا اونها رو مرتب کنه.
- دقیقا بهخاطر همین ولت میکنم. خوب نیست زیادی خوش بگذرونی.
از روی تخت پایین رفت تا هرچه زودتر آماده بشه و به کلاسهاش برسه.
- به هرحال ممنونم... کابوسها زیاد میان سراغم پس اگه شبها چیزی دیدی، لازم نیست خودت رو اذیت کنی.
- بهجای اینکه انقدر دنبال کارهای غیر اخلاقی بدویی، یکم روی خودت کار کن و بذار روح و روانت به آرامش برسن. از بس که حتی ذرهای افکارت سالم نیستن، پشت هم کابوس میبینی.
YOU ARE READING
My Fluffy Snowball
Fantasy-My Fluffy Snowball •𝘾𝙤𝙪𝙥𝙡𝙚: Chanho, Changjin, Jilix, Seungin •𝙂𝙚𝙣𝙧𝙚: 𝙃𝙮𝙗𝙧𝙞𝙙, 𝙁𝙡𝙪𝙛𝙛, 𝙎𝙢𝙪𝙩, 𝙍𝙤𝙢𝙖𝙣𝙘𝙚 •W𝙧𝙞𝙩𝙚𝙧: Roe ناخواسته فشار دستش رو روی دم پنبهایش بیشتر کرد و لبش رو توی دهنش کشید؛ نمیدونست جملهاش رو چطور ت...