- نه مینی، من این رو نمیپوشم.
پسر خرگوشی نگاهش رو به لباسهای داخل دستش داد و ناخواسته چند بار پشت هم پلک زد.
گیج شده بود و درک نمیکرد که چرا جیسونگیش هیچکدوم از لباسهایی که بهش پیشنهاد میداد رو نمیپوشید. اون بلوز مشکی سفید راهراه در کنار چوکر اسپایکی و شلوار چرم مشکی رنگ، از جیسونگیش پسر جذاب و خیلی سکسی میساختن؛ هرچند که پسرک قبول نمیکرد اونها رو تن کنه.
سمت کمد لباسهای جیسونگ برگشت و بار دیگه نگاهش رو بین لباسهای آویزون شده چرخوند.
باید ترکیبی میساخت که در کنار زیبا بودن، جیسونگیش راضی به پوشیدنشون بشه.
با دیدن بلوز مشکی رنگ سادهای که روش روزنههای کوچیکی به چشم میخورد، لبخندی روی لبهاش نشست، بعد از برداشتنش، سمت جیسونگی عزیزش برگشت و با چشمهایی که به مهربونی هلال ماه شده بودن، نگاهش رو بین جیسونگ و اون بلوز ساده چرخوند.
- اینطوری نگاهم نکن! قرار نیست بپوشمش. اصلا حتی قرار نیست به اون کارائوکه برم. الکی داری زور میزنی مینی.
مینهو حتی به جیسونگ نگاه هم نکرد. میخواست با سرگرم کردن خودش برای ترکیب لباسها، به پسر سنجابی نشون بده که به حرفش توجهی نکرده و براش مهم نیست که جیسونگ چی میگه.
در آخر بلوز مشکی رنگ بافتی که مینهو عاشق روزنههای ریزش شده بود رو با شلوار چرم مشکی رنگ قبلی ست کرد و هردو رو توی آغوش دوستش انداخت.
- زودباش جیسونگی، وقت نداریم! یکم دیگه چانی میرسه اونوقت تو هنوز آماده نشدی!
جیسونگ لباسها رو روی زمین رها کرد و بیتوجه به قسمت اول حرف مینهو، به آرومی پرسید:
- استاد بنگ چرا میاد اینجا؟
مینهو خم شد و لباسها رو برداشت و دوباره توی آغوش دوستش پرتشون کرد.
- چون میخوام با چشمهای خودم ببینم تو به اون کارائوکه میری. دلیل دومش هم اینه که چون تو امشب نیستی، قرار شد من و چانی هم بریم خونهی بینی و جینی. حالا هم تا باهات قهر نکردم، برو اون لباسها رو بپوش چون اگه لخت هم شده، دست و پات رو میبندم و به اون کارائوکه میبرمت، پس چه بهتر که خودت با پاهای خودت بری، مگه نه جیسونگی خوشگلم؟
جیسونگ دیگه خسته شده بود. مینهو چندساعتی میشد که ذرهای عقب نمیکشید و اینطور که مشخص بود، پسر خرگوشی در آخر برنده میشد.
هایبرید سنجاب مجبور شد با لپهای باد کرده از سر کلافگی، لباسها رو برداره و به حمام پناه ببره. مثل اینکه چاره دیگهای نداشت و تا مینهو اون رو به اون قرار لعنتی نمیفرستاد، بیخیال نمیشد.
بعد از عوض کردن لباسهاش از حمام بیرون اومد و لباسهای خونگیش رو وسط اتاق رها کرد.
حالا که مینی عزیزش بدجنس شده بود، جیسونگ هم بدجنس میشد.
مینهو با دیدن دوست سنجابیش توی اون بافت نازک که کمی پوست سفیدش رو هم مشخص میکرد، چشمهاش برق زدن.
اگه همهچیز طبق کتاب "چطور کراشمون رو جذب کنیم؟" از کیم سونگمین پیش میرفت، مینهو میتونست شاهد رابطهی بانمک و پر از کشمکش لیکسی و سونگی عزیزش باشه.
- خیلی خیلی خوشگل شدی جیسونگی خوشگلم. بهت حسادت میکنم که فقط با عوض کردن لباسهات انقدر خوشگل میشی.
با چند قدم کوتاه خودش رو به دوستش رسوند و کمی با موهای قهوهای رنگ دوستش بازی کرد تا حالت بهتری به خودشون بگیرن و در آخر یکی از تینت لبهای صورتی رنگش رو برداشت که باعث شد هایبرید سنجاب قدمی عقب بره.
- دیگه نه مینی، همین هم کافیه. تو که میدونی از این کارها خوشم نمیاد!
مینهو با لجبازی قدمی جلو رفت و همونطور که با کمی اخم اون تینت صورتی رنگ رو به لبهای دوستش میمالید، با صدای پر از اعتماد به نفسی گفت:
- همهجا حرف حرفِ مینیه پس جیسونگی باید یاد بگیره بهش گوش بده.
بعد از تموم شدن کارش تینت رو روی میز برگردوند و لوسیونش رو برداشت تا به صورت و دستهاش بماله.
- کیف پول، گوشی و کلید خوابگاه، هرچیزی که نیاز داری رو بردار جیسونگی. چند دقیقهی دیگه چانی میرسه.
مینهو همونطور که روتین پوستی همیشگیش رو انجام میداد، گفت و نگاهش رو از داخل آینه برای چند ثانیه به هایبرید سنجاب داد تا مطمئن بشه وسایلش رو برمیداره.
ذوق داشت و همین باعث میشد لب پایینش رو بین دندونهاش فشار بده. اگه اون هم دانشجوی موسیقی بود، قطعا به اون قرار میرفت تا لیکسی و سونگیش رو به هم برسونه اما به عنوان یک دانشجوی هنر به اون دورهمی دعوت نبود پس توی صفحه چتش با سویونی ازش خواست براش عکس بگیره و کارهای دوستهاش رو زیر نظر داشته باشه.
بعد از تموم شدن کارش از توی آیینه نگاه کوتاهی به لباسهاش انداخت. بلوز آبی رنگی که روش پر از ابرهای سفید رنگ بودن در کنار شلوار همرنگش مثل همیشه باعث شدن بانمک به نظر بیاد.
کمی از لوسیونی که مخصوص گوشهای خرگوشیش بودن رو کف دستش ریخت و با مالیدن کف دستهاش به هم، اون لوسیون رو خوب پخش کرد و در آخر کف دستهای کوچیکش رو روی گوشهای خرگوشیش کشید.
YOU ARE READING
My Fluffy Snowball
Fantasy-My Fluffy Snowball •𝘾𝙤𝙪𝙥𝙡𝙚: Chanho, Changjin, Jilix, Seungin •𝙂𝙚𝙣𝙧𝙚: 𝙃𝙮𝙗𝙧𝙞𝙙, 𝙁𝙡𝙪𝙛𝙛, 𝙎𝙢𝙪𝙩, 𝙍𝙤𝙢𝙖𝙣𝙘𝙚 •W𝙧𝙞𝙩𝙚𝙧: Roe ناخواسته فشار دستش رو روی دم پنبهایش بیشتر کرد و لبش رو توی دهنش کشید؛ نمیدونست جملهاش رو چطور ت...