توی قرن بیست و یک، سر قرار رفتن یه امر معمولی محسوب میشد که اصولا حتی بیشتر آدمها قبل بیست سالگی تجربهاش میکردن. کمتر شخصی پیدا میشد که تا قبل بیست سالگی هیچ بوسهای تجربه نکرده یا سر قرار نرفته باشه.
اما برای هان جیسونگ و لی فلیکس دقیقا همینطور بود. هر دو داشتن اولین دیت زندگیشون رو توی سن بیست و یک سالگی تجربه میکردن و واقعا کمی عجیب بود! به هرحال اینکه لی فلیکس، پلی بوی دانشکدهی موسیقی، تاحالا قرار رو تجربه نکرده باشه، خیلی عجیب به نظر میرسید؛ هرچند فلیکس سعی داشت این موضوع رو به روی خودش و اطرافیانش نیاره و سعی کنه از قرارش با نابغهی مرموز دانشکدهی موسیقی لذت ببره.
هان جیسونگ از نظر دیگران یه پسر گوشهگیر و ضد اجتماعی بیشتر نبود اما از نظر فلیکس اون پسر باحال بهنظر میاومد. کاملا استایل خودش بود؛ فلیکس واقعا با این اخلاقش که سعی نمیکرد جلب توجه کنه یا خودش رو خیلی خاص جلوه بده، حال میکرد.
دوست داشت دنیای درونی پسر رو کشف و برای خودش اون وسط جا پیدا کنه. قطعا هیچ دختر، پسر، انسان و هایبریدی به اندازهی هان جیسونگ نمیتونست توجهش رو جلب کنه. کلا وقتی بین انسانهای زیادی میگردی و هیچ تفاوتی بین اون موجودات یک شکل پیدا نمیکنی، ناخواسته دنبال کسی میگردی که یه فرقی داشته باشه. فلیکس میدونست که خودش خاص نیست و توی دستهی اون آدمهای "یک شکل" قرار داره اما به تواناییهاش ایمان داشت و مطمئن بود میتونه با اون هایبرید سنجاب مرموز کنار بیاد.
با وجود اینکه ده دقیقهای میشد که تا کمر توی کمد لباس هان جیسونگ فرو رفته بود اما هنوز موفق نشده بود لباسی که به قرار شبشون بیاد، پیدا کنه.
همونطور که لباسهایی که اکثرشون قهوهای و کرمی رنگ بودن رو از کمد بیرون میانداخت و قسمتهای بیشتری رو میگشت، اجازه داد افکارش دوباره کنترل ذهنش رو به دست بگیرن و اهمیتی به جیسونگی که داشت با مینهو ویدیوکال میکرد، نشون نداد.
اگه میخواست با خودش صادق باشه و تمام جنبههای موجودیت انسانها رو کنار بذاره، باز هم هان جیسونگ یه فرق بزرگ با تمام موجودات اطرافش داشت.
دنیای ذهنی که هیچوقت قرار نبود به بیرون راه پیدا کنه پس میتونست با خود واقعیش کنار بیاد.
تمام افرادی که به فلیکس جذب میشدن، دخترهای ناز و سکسی و پسرهای باتمی بودن که فقط میخواستن سوراخشون رو پر کنه. هیچوقت شخصی که تاپ یا ورس باشه، جذب فلیکس نشده بود.
شاید بهخاطر همین بود که همیشه توی روابطش احساس پوچی میکرد؛ چون هیچکس نخواست تکیهگاه متقابلی براش باشه. قطعا تکیهگاه بودن به تاپ و باتم بودن مربوط نبود اما انگار توی جوونهای این قرن، جا افتاده بود که اگه تو تاپی پس باید تکیهگاه خوبی هم باشی. اون هیچوقت این اصل غلط رو قبول نداشت و برای اینکه همچین چرت و پرتهایی زندگیش رو تحت تاثیر قرار ندن، داخل رابطهی جدی هم نمیرفت.
براش زیاد مهم نبود که پوزیشن هان جیسونگ توی رابطه چی میتونه باشه، بیشتر داشت به حس شیشمش تکیه میکرد چون معتقد بود اون پسر میتونه تکیهگاه خوبی باشه.
از مینهو زیاد راجع به جیسونگ شنیده بود و اگه میخواست صادق باشه، بیشتر مینهو بود که اون رو سمت پسرک سنجابی هل میداد. خب اگه یکی انقدر برای رابطهشون تلاش میکرد پس لازم نبود فلیکس هم فرصت رو از دست بده، میتونست با هان جیسونگ امتحانش کنه، اگه نمیشد... خب فاصله میگرفتن.
با پیدا کردن شلوار مشکی رنگ زاپ داری که روی جیبهای جلوش چندتا نگین کوچیک به چشم میخوردن به همراه بافت مشکی رنگی که دور یقهاش نگینکاری ریزی داشت، بالاخره بالاتنهاش رو از کمد بیرون کشید.
به هر حال تصمیم داشت رنگ لباسهاشون ست باشه پس هان جیسونگ باید مشکی میپوشید.
بدون توجه به جیسونگی که پشت میز آرایش نشسته بود و با تکیه دادن تلفنش به آیینه، با مینهو حرف میزد، لباسها رو به نوبت از پشت جیسونگ بالا برد تا به مینهو نشونشون بده.
- اینها رو برای جیسونگ انتخاب کردم. خوبن؟
YOU ARE READING
My Fluffy Snowball
Fantasy-My Fluffy Snowball •𝘾𝙤𝙪𝙥𝙡𝙚: Chanho, Changjin, Jilix, Seungin •𝙂𝙚𝙣𝙧𝙚: 𝙃𝙮𝙗𝙧𝙞𝙙, 𝙁𝙡𝙪𝙛𝙛, 𝙎𝙢𝙪𝙩, 𝙍𝙤𝙢𝙖𝙣𝙘𝙚 •W𝙧𝙞𝙩𝙚𝙧: Roe ناخواسته فشار دستش رو روی دم پنبهایش بیشتر کرد و لبش رو توی دهنش کشید؛ نمیدونست جملهاش رو چطور ت...