چانیول ، گرگ خون خالصی که گرگش سال ها بود که دیگه درونش زندگی نمیکرد و مرده بحساب میومد یک روز به طور اتفاقی با حس فرمون های اون امگا برگشت .... گرگی که موقع بچگی چانیول ، همه از ترسش سعی در کشتنش کرده بودن و موفق هم شده بودن برگشته
گرگی که مردنش ب...
دوباره این کتاب رو اپدیت کردم از اونجایی که اون پیجم پرید🥲 دوست داشتم توی این پیجم هم باشه چون اولین داستان من بود 🥲🥲🥲 دوباره اپ کردنش یکم زمان بره پس یکم صبر کنید😁 الان نمی‌دونم این پیج جدی دووم بیاره یا نه ولیییییی سعی میکنم تموم تلاشم رو برای دوباره جلب کردن اعتمادتون بکنم پس ❤️
Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.
روز اولی که این کتاب رو اپ کردم این نما رو داشت ، ولی الان پر ویو ترین کتاب پیجمه ولی الان که دارم با این منظره میبینمش ، احساس میکنم همون آدم چند سال پیشم که تازه شروع کرد نمیتونم ناراحتیم رو توصیف کنم ، خیلی خواننده ها بودن که تا تموم شدنش منو همراهی کردن بهم انرژی دادن و من با انرژی جلو رفتم الان سعی میکنم خوب باشم ، ولی این کار رو نکنید ، این پیج ها خیلی زحمت میکشن و کتاب ها با انرژی زیادی نوشته میشن امیدوارم مثل سری قبل حمایتم کنید 🥲 بیشتر از همیشه بهش نیاز دارم نوشتن چیزیه که آرومم میکنه ..توی بدترین لحظه های زندگیم با احساسات زیادی نوشتمشون ، چون آرومم میکنه همین..🙃
نکته - این داستان تفاوت های زیادی با قبلی داره ولی سعی کردم ورژن بهترش رو اپ کنم برای همین اسمش رو عوض نکردم شروع داستان یکیه ولی بهش فرصت بدید ، شروعش یکم تکراریه و ممکنه حوصله سربر باشه چون نمیتونم از همون اول برم سر اصل مطلب و مجبورم مقدمه ی ساده ای رو برای شروع انتخاب کنم ولی بهش فرصت بدید و ادامه بدید
