_LET ME SHOW POWER _

135 29 6
                                    


BEKHYUN POV :

با عصبانیت جای جای اون خونه رو نگاه کردم و به زور جلوی خودم رو نگه داشتم تا کل وسایل اون الفای عوضی رو نشکنم
به سمت یکی از در ها رفتم که شبیه به دستشویی بود .. بعد از باز کردنش و دیدن توالت با  خوشحالی پریدم داخل
خوشبختانه زود پیداش کردم و مجبور نشدم که با این اوضاع دنبالش بگردم
اونم توی همچین خونه بزرگی

بعد وارد شدن چشمم به اینه رو به روم خورد
و تازه تونستم خودم رو ببینم ، همه قسمت های پوستم کبودی های بزرگی داشتن و خودنمایی میکردن
دستی روی کبودی گردنم که از همه واضح تر بود کشیدم و با سوزشش هیس آرومی کشیدم و دستم رو سریع از روش کشیدم کنار

دوباره خودم رو توی آینه نگاه کردم و شروع کردم به در آوردن و لباس هام و بررسی همه نقاط بدنم
عالیه ..اصلا شبیه تصوراتم نشد ...اولین سکسم

فکر میکردم قراره الفایی که دوستش دارم با عشق قراره جای جای بدنم رو ببوسه و بعد اولین تجربم رو بهم بده
ولی ...حالا این الفای عوضی ..بی ارداه اشک توی چشم هام جمع شد ولی با این حال سعی کردم از عصبانیتم کم نکنم
باید تقاص این کارش رو پس بده ...اون عوضی دقیقا مثل یک هرزه باهام برخورد کرده‌ بود
من مثل اون هرزه های دورش نیستم

با عصبانیت رفتم زیر دوش و آب رو باز کردم و صابون بغل دستم رو برداشتم و با تموم زورم اون رو روی بدنم کشیدم
اون عوضی حتی براش مهم نبود که من بعد از بیدار شدن قراره چه فکری راجبش بکنم

من خیلی چیز ها درباره جفت های حقیقی خوندم
اون ها وقتی همدیگه رو پیدا میکنن با هم مثل یه الماس قیمتی رفتار میکنن ولی اون ...باهام جوری رفتار کرد که ...

با تموم عصبانیت صابون توی دستم رو گوشه حموم انداختم و اون به چند تیکه تبدیل شد
من باید از این خراب شده بزنم بیرون

لباس هام رو پوشیدم و با همون موهای خیس سریع رفتم پایین ، هوای سردی بهم میخورد و کل بدنم به لرزه افتاده بود
همون دم در وقتی رسیدم جلوی من رو گرفتن ، اون دو تا الفای احمق
سعی کردم ازشون عبور کنم ولی اون ها با گفتن " دستوره که کسی از اینجا بیرون نره " جلوی من رو میگرفتن

اون الفا اسیر گیر آورده ؟
نمیتونستم عصبانیتم رو کنترل کنم ...گرم شدن کل بدنم رو حس میکردم
ولی چاره ای نداشتم ...برگشتم که به سمت ساختمون برم ولی با اومدن رایحه آشنا مکث کردم

اون ..اون... یوتاست؟
برگشتم و با دیدن الفا های روی زمین با شوک بهش نگاه کردم
اون داشت نفس نفس میزد و با گفتن " ببخشید دیر رسیدم " با اون لبخند همیشگش ..دوباره جونم رو نجات داد

A LOVE BTWEEN POWER |CHANBEK|Where stories live. Discover now