_Do it for love_

114 20 6
                                    


از وقتی رفته بود نمیتونستم لرزش دست هام رو کنترل کنم
پس اون داشت رسما منو تهدید میکرد ؟ با فکر کردن به یوتا بیشتر استرس میگرفتم اون الان کجا بود ؟ نکنه اون الفای روانی کاری باهاش کرده ؟

با صدای پرستار سرم رو بلند کردم
: غذاتون رو آوردم ، اگر چیزی رو دوست نداشتید حتما بهم بگید تا یه جایگزین براش بیارم
به سینی پر از میوه و سوپ و غذا نگاهی کردم و با خنده برگشتم سمتش
+ ممنونم نیازی نیست ممنونم

با لبخند سری تکون داد و داشت میفرفت ولی یهویی وسط راه ایستاد
مردد برگشت طرفم و به سمتم اومد
سرش رو نزدیک من آورد و با صدای آرومی گفت
: آقا ، اگر اون الفا اذیتتون میکنه به پلیس گزارشش کنید منم مامانم به خاطر ناپدریم مرد پس شما اشتباه اونو نکنید عشق برای این آدم ها معنی ای نداره

درست میگفت ، عشق برای اون ها معنی ای نداره
با لبخند سر تکون دادم و با صدای اطمینان بخشی برای اطمینان بهش گفتم
+ حواسم هست نگران من نباش

اون با لبخند سر تکون داد و بعد از اونجا رفت

A LOVE BTWEEN POWER |CHANBEK|Tempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang